باد سردی وزید
به تن درخت خورد؛
سردش شد لرزید تا به تبرگفت:
– تو بودی تبر از کمر گرفتی.
تیشه گفت:
-باد بود
تک درخت زودبه خود پیچید وگفت:
دوباره سرما؟
تیشه گفت:
مگه خبر نداری
پاییز خبرش کرده.
درخت لرزید وگفت:
-برای من
تیشه گفت: برای همه
درخت گفت:
-چرا!
تیشه گفت:
پاییز با لباس بهار بیگانست
بهار با غصه گفت:
-چرا
تیشه گفت:
باد اومده لباس تورا هم بگیره
درخت خودشو محکم بغل کردوگفت:
-ولی من لباسمو دوست دارم
تیشه گفت:
-بی فایدست
درخت با غصه گفت:
-چرا
تیشه گفت:
-چون نفس باد به تنت خورد.
فردالباست را تیکه پاره زیر پای ادم ها خواهی دید.
درخت گفت:
من لباس پاییز رو دوست ندارم.
تیشه گفت:
-سال هاست …
رسم باد این است
ودرختان درگیر این قانون شدند.
درخت گفت:
حتی رسم تو….
تیشه گفت:
حتی رسم من که شاید روزی به شکستن تو مجبور باشم
[disk_player id=”18097″]