ترنم دختر مستقل و شیطونی که زخم دیده است و از جنس مخالفش متنفره ولی دست سرنوشت
بازی عشق و نفرت رو براش رقم می زنه و اون…
ژانر: طنز، عاشقانه، پلیسی، اجتماعی
نویسنده: زهرا حشمفیروز
به نام خداوند من که هر که داردش پادشاه است.
» جز من را که چاره نیست.
بایدم تا زنده ام در درد زیست.
عاشقم من، عاشقم من، عاشقم.
عاشقی را لازم آید درد و غم.
راست گویند این که: من دیوانه ام.
در پی اوهام ها یا افسانه ام.
زان که بر ضد جهان گویم سخن.
یا جهان دیوانه باشد یا که من.«
»نیما یوشیج«
خلاصه: ترنم دختر شیطون و زخم دیده ای که از جنس مخالفش متنفره ولی دست سرنوشت بازی عشق و نفرت رو براش رقم می زنه و…
– ترنم جان؟ دخترم؟ بیدار شو دیگه، بسه چه قدر می خوابی؟
سرم رو داخل بالشت نرمم فرو بردم و با صدای خماری گفتم: مامان فقط پنج دقیقه دیگه، خب؟
– نخیر خانم خانما بلند شو، نیلوفر بیچاره مرد انقدر به گوشیت زنگ زد و جواب ندادی؛ آخر هم مجبور شد به تلفن خونه زنگ بزنه. راستی گفت بهت بگم ساعت ده و نیم می آد دنبالت آماده باشی.
پتو رو رو سرم کشیدم و با صدای خفه ای گفتم: خب حالا که زوده بذار بخوابم دیگه.
پتو رو از روم کشید و گفت: چه زودی؟ با شناختی که من از تو دارم دو ساعت طول می کشه فقط آماده شی، الان هم که ساعت ده دقیقه به دهه.
با شنیدن ساعت سریع سرجام نیم خیز شدم.
-نه؟
چشمکی زد.
– آره، خب حالا که بیدار شدی برو دست و صورتت رو بشور و بعد هم بیا پایین صبحونه ات رو بخور.
چشم بالا بلندی گفتم؛ مامانم رفت. بعد از شستن دست و صورتم جلوی آینه نشستم، یا خدا!
چرا چشم هام این قدر پف کرده؟
اممم خوبه