دختری که پدر او دکتر و سهام دار بیمارستانی است و خود دختر نویسنده است این
دختر بهار نام دارد او همیشه پیش پدر است و همکار های پدر او به ویژه اقای نیک بخت علاقه خاصی به بهار دارد و……
انچه که من کشیدم
نمی دانم این داستان را چگونه شروع کنم ولی من یک دخترم یک دختر با دستانی استخوانی و لاغر مردنی اصلا هر چی
بود همین که یک دختر بود مهمه مهم همینه که دختر بود اره یک دختر شاد و شنگول و در عین حال حساس و زود رنج این
خودش کلی داستان داره نه؟ولی نه نمیشه شروعش تموم کرد تازه مقدمه است ببینم فنجون چای را بدستت گرفتی؟
معطل نکن من کار و زندگی دارم اول یک قلوپ بخور گلوت تازه شه حاضری از مقدمه در بیایم بریم سر اصل داستان؟
اگه اره خط بعدی شروع میشه اگه نه که بازم خط بعدی شروع میشه
اصل داستانمان دستانم را باز و بسته میکردم و به استخوان هایی که زیر پوست نازک دستهایم قائم شده بودند دقت میکردم دستی سفید و سرد و استخوانی …
در اتاق را باز کردم مردی میانسال با رپوش سفید نشسته و با خودکار خود بازی می کند (کودک درونش فعاله مسخره هم خودتی)تا کمر دولا شدم _استاد بزرگوار من حال شما؟
سرشو بالا اورد _چطوری قراضه؟
سعی کردم این لبخند گشاد روی لبانم را تنگ و تنگ تر نکنم ولی به طور طبیعی در عرض یک صدم ثانیه کلا محو شد _استاد میشه بشینم؟
لبخندی ملیح زد _خیر وایمیستی تا اطلاع ثانوی مگس میپرونی( و با فریاد)افتاد؟
با تعجب به زمین نگاه کردم _چی استاد؟
انگشتانشو به هم قفل کرد _حرف بنده تو مغز فندوقی شما
[pdf-embedder url=”https://www.romankade.com/wp-content/uploads/2018/11/آنچه-که-من-کشیدم.pdf” title=”آنچه که من کشیدم”]