میخواهم دست هرم نفس ات را
بگیرم و بگردانم ات در هر کجای شهر
هر که هر هرجایی را
دشنام بدهد
از
خرسی که تمام زمستان را
خواب جفتگیری
می دید
وحشی تر است
رام نکن
نفس نفس ات را
آنجا که مرگ
دست و پا می زند
خدای وار
به
خلقت در
بستر خفته ای
مگر برای
انفجار بزرگ
از تو
رخصتی خواستند
که نمیخواهی
به انفجار خودت
تن دهی
تا ستاره و کهکهشان
از تو ببارد
بگذار
تو
آغاز حیاتی باشی .
این شهر
رسوای
توست
از تو که
بستر را
فقط
برای یک چرت آرام
و
نان را
فقط برای
یک دل سیر خندیدن
میخواستی
آهای !
چراغهای شهرتان را
خاموش کنید
تا دیده نشوید
#مهدی_نصیری