وقتی ساینا به همراه دوستان و برادرش به اصفهان برای پایان نامه میرن،چندی بعد متوجه دوستان برادرش هم در اونجا میشه.
و خیلی ناخواسته به صورت بدی با اون ها آشنا میشه. هر دو طرف به فکر تلافی هستن و مدام در حال اذیت کردن همدیگر هستن،به طوری که به اطرافیانشون آسیب میزنند.
حتی دو نفر دیگه از دوستان صمیمیشون هم وارد ماجرای این دو میشن و به طرز عجیبی به هم دل میبندن.
از اون جایی که ماتیار داستانمون تو گذشته اتفاقات تلخی رو تجربه کرده،سعی میکنه فراموش کنه و با دختر شاد داستان سرگرم بشه.
ساینا دختری شاد و سرزنده ای که با وجود سختگیری های برادرش،تو اصفهان به دوست برادرش، یعنی ماتیار دل میبنده!
ماتیار هم از خیلی وقت پیش این حس رو داشته و اما منتظر واکنشی از جانب ساینا بوده.
تا اینکه در تهران تو تولد برادرش،موقع ابراز علاقه ماتیار به ساینا،برادر سختگیر داستان سر میرسه و دعوای فجیعی رخ میده.
البته ناگفته نماند که دوستان دیگر هم نقش بهسزایی برای ازدواج این دو داشتن.
وقتی هم این دو به هم میرسن،تازه شروع مشکلاتِ…
دعواهایی باعث شاد شدن دشمنانشون میشه و اونا رو به حدی از هم جدا میکنه.
اما خب از اونجایی که این نوع عشق و عاشقی ها پایان خوشی دارن،لیلی و مجنون داستان من هم با وجود دو تا وروجک، زندگی شیرینی رو برای هم رقم زدن…
ساینا
وای پس چرا نمیاد؟
همینطور که منتظر بودم،در باز شد.
بدون این که ببینم کیه،با ماهیتابه به سر طرف کوبیدم!
با صدای ناله بلندی چشمام و باز کردم:آی خدا سرم!
با چشمهای گرد به سامیار نگاه کردم که دستشو رو سرش گذاشته بود.
-داداش تو این جا چی کار میکنی؟
غضبناک نگاهمکرد و گفت:ساینا این چه کار احمقانهای؟برا چی با ماهیتابه تو سرم زدی؟!
عقلتو از دست دادی؟
قیافه مظلومی به خودم گرفتم و گفتم:داداش به خدا می خواستم آوید و بزنم؛صبح همش اذیتم میکرد.
زیر لب گفت:حالا فدا سرت،آوید می کشمت!
[pdf-embedder url=”https://www.romankade.com/wp-content/uploads/2018/12/عشق-یعنی-تو.pdf” title=”عشق یعنی تو”]