داستان درباره دختر نوجوانیست که فکر می کند تمام آدمها مثل همدیگر هستند،
او از همان نوجوانی خودش را درگیر مسائلی می کند که قرار نیست فعلا اتفاق بیافتد
مثل نفرت و انزجار از جنس مذکر، غافل از اینکه همه این ها باعث می شود اون هرچه
سریع تر به سمت بلوغ زودرس و عشق و عاشقی و درگیر شدن با همان افراد نفرت انگیز
خیالش کشیده شود، در همین زمان او فرد استثنائیه زندگیش را پیدا می کند و فکر
می کند او مرد همه زندگی اش است درحالی که تنها دختر نوجوانی بیش نیست.
در زندگی هرکسی، حداقل یک الی دو اتفاق وجود دارد که هیچگاه فراموش نمی شود.
اغلب زمانی رخ میدهند که اصلا حواسمان بهشان نیست و فقط به یک هدف خاص، توجه
میکنیم. این اتفاق ها بروز پیدا میکنند و مسیر زندگی مان را برای همیشه تغییر میدهند و
در تاریخ روح ما ثبت می شوند! این داستان درباره دختر نوجوانیست که فکر میکند تمام
آدمها مثل همدیگر هستند، او از همان نوجوانی، خودش را درگیر مسائلی میکند که قرار
نیست، فعلا اتفاق بیوفتد. مثل نفرت و انزجار از جنس مذکر! غافل از اینکه همه اینها، باعث
میشود اون هرچه سریعتر به سمت بلوغ زودرس و عشق و عاشقی و درگیر شدن با همان
افراد نفرت انگیز خیالش، کشیده شود. در همین زمان او فرد استثنائیه زندگیش را پیدا میکند
و فکر میکند او، مرد همه زندگی اش است. درحالی که تنها، دختر نوجوانی بیش نیست! تاکسی…
منم دوست دارم رمان نویس بشم چون رمان مثل یه واقعیت در زندگیه ماست من دوست دارم واقعیت زندگیم رو در کتاب بیان کنم زندگی مثل یک توفانی است که نمی فهمیم کی میگزرد زندگی تلخ و شیرینی های خودش رو دارد ولی خیلی رمان خوبی است چون دنیا برای من خیلی خیلی شبیه دختره است منم همین طور فکر میکنم در مورد