رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه بام های برف خورده

داستان کوتاه بام های برف خورده به قلم میم سادات

زمستان رخت سفر بسته بوداما انگار قصد دلکندن و رفتن را نداشت هر روز که می گذشت هوا سرد و سرد تر می شد.

چشمانش را باز کرد و خیره ماند به تک تک تیره های چوبی سقف خانه قدیمی بود و هیچ چیز شبیه ویلا ها یاآپارتمان های شهری نبود.

در جایش چرخید ,روی پهلوی چپش دراز کشید قطره آبی از سقف کنده و روی صورتش رها شد به آنی

در جایش نیم خیز شد آب سرد هوش و حواسش را از جا برد.

پتورا از رویش برداشت ازجایش بیرون امد صدای خنده هایش در خانه می پیچید به سمت آشپزخانه که در

حیاط بود رفت قابلمه ای برداشت و به دهلیز برگشت جایش را با پاهایش به سمت دیگی پرتاب و ظرف را

زیر سوراخ گذاشت. دست به کمرش کشید و کش و قوصی داد هنوز کاملا صاف نشده بود که چشمش از

حد معمولش بازتر شد تعداد سوراخ های سقف چند برابر حتی لیوان ها و قاشق هابودند.

چراغ نفتی را بالاتر کشیدچند دقیقه ای زیر پتو خزید تا کمی از سرمای وجودش کم شود اما باید می رفت چاره ای پیدا کند.

صدای برخورد چکه های اب داخل قابلمه سکوت فضا را می شکست , بی بی در چهار چوب در ظاهر شد

که در حال تماشای نوه اش بود. رضا همیشه و درهمه حال کمک حال بی بی بود حای بااینکه پدر و مادرش

درتهران بودند با بی بی بودن را انتخاب کرده بود.

داستان اولین انار دنیا به قلم میم سادات کلیک کنید

 

داستان کوتاه بام های برف خورده

داستان کوتاه بام های برف خورده

هوای بیرون سرد بود باد همراه دانه های ریز برف در هوا می چرخید و به کوه ها برخورد می کرد لامپ های

دانلود رایگان  داستان کوتاه درد و دل

داخل خانه هراز چند گاهی نورشان کم و زیاد می شد.

بی بی جلو تر امد و دست روی شانه های رضا گذاشت

_بی بی اینطوری نمیشه باید یه فکر دیگه ای بکنیم.

رضا از جایش بلند شد و کتونی های پارع اش را به پاکرد انگشت شستش از سوراخ جلو بیرون زده بود اما

مجبور بود برود از نرد بام بالا رفت ارام ارام پارو را روی برف ها می کشید و آن هارا به سمت پایین می ریخت باید

سقف را تمیز می کرد تا سوراخ ها خالی شوند.

بی بی جای ساندیس ها را بهم دوخته و زیر انداز محکمی درست کرده بود برف هارا که پایین ریخت هوا سرد تر شده بود

بخار نفس کشیدنش جلوی دیدش را تارمی کرد ورجه و ورجه هایش کم کم باعث گرم شدن تنش شده بود هرچند علامت سرماخوردگی.

اما هیچ کدام از این ها مانع انجام کارش نمی شد زیر انداز راروی سقف کشید و به کمک بی بی چند قلوه سنگ روی آن

گذاشت از سقف پایین امد و داخل خانه پرید بی بی بیش از ده تا پتو رویش کشید و چراغ نفتی های بیشتری روشن کرد.

رضا تا جان در بدن داشت با برف ها بازی کرده بود به قول خودش
“خاطرات من و بی بی تمامی ندارد”

 

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • اشتراک گذاری
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • avaکارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • شهیدی هستمممنون میشم لینک گروه ایتا رو بزارین...
  • ایمان سعدتمه دوست دارم که این رمان از بی خانم...
  • ایمان سعدتعالی...
  • saraنمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم کارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.