عشقم با قلب من نا آشنایی می کند
هر چه در سر میپرواند با من نهانی میکند
این خزان هم میرسد من با خودم میمانم و
دلبرم با عشوه هایش دل رباعی میکند
گر چه میدانم نبودش مشکل است
قلب بیچاره نداند داشتنش نا ممکن است
از بهاری میرسم بر این خزان که آن بهار
با دلم همچون خزان دارد خزانی میکند
گردش اکنون کام نیست گردش این روزگار
میرسد روزی که ما هم می رویم و دیگری
با روزگار و روزگار با او خزانی میکند
ما که از بهر رنج خویش چیزی نخولستیم ای خدا
به گمانم که خدا هم با درد ما دارد تبانی می کند
#سید_مجتبی_مدنی