خلاصه:
خالی بودن هم گاهی خوب است!
حتی برای قاب عکس ها…
هر آنچه را که باب میل خود دانی در آن نقش میزنی..همان لبخند های سه نفره که من هرگز نداشتمش.
به آن چه میگفتند؟! گمان میکنم خانواده بود.
آرزو های من حالتان در قبرستان دلم خوب است؟
ناراحت نباشید. خودم هم چندین سال است که مدفون شده ام…
شما تنها نیستید.
شما من و من هم قاب عکس خالی ام را دارم.
و تو ای قاب عکس خالی من تو هم ناراحت نباش چون من را داری.
گاهی لبخند ها…گاهی اشک هام گاهی خیرگی های مطلق و سرد!
نام رمان: شراب تلخ
نویسنده : پردیس نیک کام
مثل گنجشک مانده در طوفان
مثل یک عصر جمعه در زندان
مثل سرمای یک روز یخبندان
مثل آشفتگی یک هذیان
بی تو احوال من پریشان است
در این واهمه بی کسی دلم
فقط تو را میخواهم
فقط دلم برای تو تنگ است!
فقط و فقط تورا طلب دارد قلب پر دردم
به صرف شراب تلخ
پلک های تبدارم رو روی هم گذاشتم و سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم.
سعی کردم اتفاقات چند دقیقه پیش رو از ذهنم پس بزنم ولی مگه ممکن بود!
ضربان قلبم به اوج رسیده بود و هر چقدر هم نفس عمیق میکشیدم بی فایده بود.
خیره به قطرات درشت باورن که به شیشه ماشین ضربه میزد دستام رو روی فرمون گذاشتم و پیشونیم رو بهش تکیه دادم.
التهاب بازدم های عمیق و تبدارم روی تمام صورتم پخش میشد و حالم رو خراب تر میکرد.
برای بار هزارم صدای زنگ موبایل روی اعصابم خط کشید.
تمام حرصم رو با کشیدن انگشتم روی صفحه لمس موبایل خالی کردم.
-چیه؟
-کجایی؟
-قبرستون!چه فرقی داره؟
-بیا ببینمت
-هرچی میخوای بگی پشت تلفن بگو حوصله ندارم
-نشنیدی چی گفتم انگار؟
عصبانیتم از خونسردی کلامش به اوج رسید.
فریاد زدم.
اونقدر بلند که ترک برداشتن شیشه های ماشین رو هم حس کردم!
-مصطفی!
خشک گفت:
-زهرمار!
باید باهاش مدارا میکردم وگرنه کوتاه بیا نبود.
آروم تر گفتم:
-حالم خوب نیست
[pdf-embedder url=”https://www.romankade.com/wp-content/uploads/2018/12/شراب-تلخ.pdf” title=”شراب تلخ”]
فصل دومش کجاس
کاملش با اسم قاب عکس خالی از نشر علی چاپ شده
سلام خسته نباشید
رمانی زیباوقلمی زیباترکه ژرفای حقیقت زندگی رابیان میکند
خواهش این بنده حقیر،سریع چاپ دوم این رمان زیباست
بازهم سپاس وقدردان زحمات شماهستم
رمان خیلی عالی بود لطفا هر چه سریعتر فصل دومش بنویسید