رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه قافله‌ ی عشق

داستان کوتاه قافله‌ ی عشق م.طالع ( سرنوشت)

قافله‌ی عشق

 

باز‌مانده‌ام…

آری، بازمانده‌ام از قافله‌ی عشقی که بار سنگینش کمرم را خم کرد.

 

مقابل آینه ایستادم و پیراهن شب مشکی رنگم رو توی تنم صاف کردم.

آرایش صورتم تضاد جالبی رو با رنگ لباسم و دل داغ‌دارم ایجاد ‌کرده بود. لبخندی نثار چشم‌های غم‌زده‌ام کردم و رژ لب قرمز رنگم رو دوباره روی لب‌هایم کشیدم.

امشب قصد داشتم زیبا‌ترین دختر مجلس باشم و دل عشقم برای هزارمین بار بلرزه و افسوس بخوره که چرا تنهام گذاشت.

با صدای همسرم از اتاق خارج شدم و سمت سالن عروسی حرکت کردیم.

تمام طول مسیر گاهی بغضی توی گلوم رخنه می‌کرد و خفه‌ام می‌کرد.

گاهی هم اشک‌هام روی صورتم می‌ریخت و سریع پاک می‌کردم تا مبادا همسرم متوجه حال پریشانم بشه.

هم‌زمان با پیاده‌شدن ما، ماشین عروس هم رسید.

عشقم لبخند به لب داشت.

توی اون کت و شلوار با اون همه جذبه واقعا فریبنده بود.

سریع دست‌های گرم محمد رو گرفتم و نگاهم رو از صورت فرهان دزدیدم که مبادا نتونم خودم رو کنترل کنم. کنار همسرم استوار قدم برداشتم.

کسی از حال دلم با‌خبر نبود. با هر قدمی که بر‌می‌داشتم آرزو می‌کردم که برای چند ثانیه هم که شده اشک‌هام رو کنترل کنم که مبادا دست دلم رو بشه.

نزدیک‌تر که رسیدیم، فرهان با دیدن ما ایستاد.

م.طالع ( سرنوشت)

بغضم را با هزاران زحمت پایین فرستادم و سرم رو بلند کردم.

چشم‌های فرهان روی تک تک اجزای صورتم چرخید.

قشنگ معلوم بود محو صورتم شده.

به خودش اومد و سمت عروسش که امشب مالک جسم و روحش می‌شد، خیره شد و لبخندی زد.

به اجبار بغضم رو فرو خوردم و همراه همسرم وارد شدم.

تا آخر شب به یگانه معشوقم چشم دوختم و خودم رو جای عروسش تصور کردم.

سخت بود گذشتن از عشق.

سخت بود زل زدن به دامادی که روزی برایم محرم‌تر از هر نامحرمی بود.

با یک تصمیم آنی بلند شدم و همراه همسرم راهی پیست رقص شدیم.

امشب عروسی عشقم بود و باید سنگ تمام می‌گذاشتم.

بغضم رو فرو‌خوردم و رقصیدم.

دانلود رایگان  داستان کوتاه خرس عروسکی

لبخندی برای پنهان کردن حال درونی‌ام از ابتدای مهمانی روی لب‌هایم جا خوش کرده بود.

وایی نه دیگه نمی‌تونم. برام خیلی سخته عزاداری برای عشق سوخته.

نه من تا این حد قوی نیستم.

با صدایی آشنا به خودم اومدم.

– میشه اجازه بدین امشب با دختر‌خاله‌ام برقصم.

– بله چرا که نه.

م.طالع ( سرنوشت)

با رفتن همسرم درست نقطه‌ی مقابل فرهان قرار گرفتم و چشم‌هام رو بستم تا حاله‌ای از اشک‌های مزاحم که باعث تار دیدنم بود فرو بریزه.

با هر حرکت دست فرهان انگار جونم رو آتیش می‌زدن.

آهنگی که پخش شد بدتر از همه چیز سوهان روحم بود.

یه دل می‌گه برم برم …..

یه دلم می‌گه نرم نرم….

طاقت نداره دلم دلم…..

بی تو چه کنم……

فرهان همراه آهنگ لب می‌زد و من تمام خاطرات شیرینمان رو مرور می‌کردم.

خیلی سخت بود. چشم‌هام رو بستم و با تمام وجودم عطر تنش رو تا آخر عمرم توی وجودم بلعیدم.

همان عطری رو که از امشب مالکش کس دیگری بود.

چقدر سخته، آرزوی آغوشی که می‌‌دونی تا آخر دنیا دیگه هیچ ‌وقت نمی‌تونی لمسش کنی.

اما چه سخت ترین لحظه است، عاشق چشمانی بودن که می‌دونی هیچ‌ وقت بی‌قرارت نخواهند شد.

امشب فهمیدم که باید بگذرم از عشقم.

با تموم شدن آهنگ اصلا طاقت جدایی نداشتم و آرزو می‌کردم زمان بایسته و من همون جا توی بغل عشقم به خواب ابدی برم.

اما چاره‌ای جز جدایی نبود.

م.طالع ( سرنوشت)

بی‌رمق از بغل عشقم بیرون اومدم که شنیدم آهسته گفت:

– خیلی زیبایی، مثل همیشه.

صحرا هر چند قسمتم نبودی اما تا آخر عمر دیوانه‌وار عاشقت خواهم ماند.

گفت و رفت.

با رفتنش اکنون من ماندم با کوله باری از عشق.

آری جا‌مانده‌ام از قافله‌ی عشق

 

سخت است…

این جهان بی تو…

آری، سخت است…

ایستادن و جنگیدن در مقابل سرنوشتی که بی‌رحمانه جدایی را برای دل‌های عاشق رقم زده است.

 

تقدیم به تمام جاماندگان قافله‌ی عشق‌های بی‌فروغ

به قلم م.طالع(سرنوشت)

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • اشتراک گذاری
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
  • ستایشنميدونم چقدردیگه بایدقسمتون بدم تااین رمان رورایگان بزارید...
  • امیرعالی خوشم آمد...
  • چجوری بخونمشون؟...
  • زهرا زارع مقدمدر دل دارم سخن می اورم ان را بر زبان اما سخن کجا و خط زیبای رمان کجا ؟ ☆ واقعا ر...
  • گودزیلای همسایه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.