رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه او رفت

داستان کوتاه او رفت به قلم مهسا محمدی

بسم الله الرحمن الرحیم

صدای آنهارا میشنوم اما جوابی ندارم بدهم ، برخی با تمسخر به من خیره شده اند و برخی با ترحم . خانواده ام گریه سر

داده اند و از من توقع صحبت دارند از منی که هیچ حرف و کلمه ای در ذهنم نیست تا به زبان بیاورم ، نگاه خیره شان را دوست

ندارم دوست دارم تنهایم بگذارند تا که به درد خود بمیرم .

درد ! چه واژه ی تلخی واژه ای که سه حرف دارد اما مفهومش هزاران حرف . چه زمانی درد به زندگی من آمد؟ زمانی که او رفت ؟

درد که خودش دوپا نداشت تا به زندگی ام بیاید  ،درد را او به زندگی ام آورد اویی که مرا عاشق خود کرد و بی خداحافظی رفت .

ای کاش آنقدر محکم بودم تا در مقابل درد زانو نزنم اما حیف که جنس من از شیشه و جنس درد از سنگ است و به راحتی میتواند مرا بشکند .

شاید هم تقصیر خودم است که او نیست ؛ کامل نبودم ، کم بودم و لیاقت نداشتم. یعنی الان او کجاست ؟

میتواند بدون من بخندد آدمی که میگفت خنده های من دنیایش را زیبا کرده ؟

یکی به او بگوید تا بیاید و من را ببیند ، ببیند و با دیدن حال من از کرده ی خود پشیمان شود ، اگر مرا نمیخواهد حرفی نیست

فقط به او بگویید بیاید قول میدهم زود خوب شوم قول میدهم باز هم همان انسانِ زنده ی قدیم شوم نه مرده ی متحرک حال !

داستان کوتاه

داستان کوتاه او رفت

داستان کوتاه او رفت

از او سوال های بسیار دارم ، سوال هایی که جوابشان را نمیدانم : چرا رفت ؟ چرا مرا تنها گذاشت ؟ یعنی قیمت

من در چشم او از یک کشور پیشرفته کمتر بود ؟

سرم را برمیگردانم و به انسان های اطرافم نگاه میکنم مگر نمیخواهند من حرفی بزنم باشه صحبت میکنم حرفی نیست :

_بگویید او بیاید

مادرم گریه سر میدهد و میگوید که او نیست رفته و مرا تنها گذاشته ولی من که باورم نمیشود ! او مرا دوست دارد

بدون من که جایی نمیرود ! اگر نرفته پس کجاست ؟ چرا نیست تا نگران حالم شود ؟ چرا انسانی که زمانی مصبب

حال خوبم بود مرا را ویران کرده ؟!

با سیلی ای که برادرم به من میزند از فکر بیرون می آیم ؛ برادرم برای از شوک درآوردن من آن سیلی را زد اما من که

هنوز تو شوک رفتنش هستم فقط از فکر درآمدم ، برادرم سعی دارد مرا در آغوش بگیرد ولی من که به آغوش برادرم

دانلود رایگان  داستان کوتاه آرزوی من

احتیاجی ندارم من اورا میخواهم . دوست دارم داد بزنم و به او بگویم برگرد ولی مگر از بین این همه آدم صدای من به گوش او میرسد ؟

باز هم به سمت آنها برمیگردم و داد میزنم :

داستان کوتاه

_بروید و تنهایم بگذارید

آنها که میفهمند نمیتوانند مرا متقاعد کنند میروند ولی قبلش وسایل تیز و برنده را هم با خود میبرند تا فکر بدی به سرم نزند ،

از کار های آنها فقط پوزخندی کنج لبم مینشیند ، من که برای مردن به تیغ و شیشه و چاقو احتیاج ندارم یکروز که

اورا نبینم دق میکنم ، دیگر چه نیازی به خودکشی وجود دارد ؟

موبایلم را برمیدارم و به همه ی پیام هایمان نگاه میکنم ؛ از دعواهایمان گرفته تا دوستت دارم هایمان را میبینم ،

با دیدن هر پیام خاطره ای زنده میشود و با زنده شدن هر خاطره منی میمیرد!

آرزوی بورسیه گرفتن را داشت و مرا زندگی اش میدانست برای آرزویش از زندگی اش گذشت و نفهمید زندگی اش بی او خواهد مرد .

شماره اش را میگیرم و صبر میکنم بردارد اما برنمیدارد ، باز هم زنگ میزنم و بازهم جواب نمیدهد من که میدانم همه ی

این ها یک بازی است من که میدانم او امیدم را ناامید نمیکند پس باز هم هم زنگ میزنم اما انگار او واقعا رفته و نیست ،

داستان کوتاه

مرا محکوم به مرگ کرد کسی که دوست داشتن را یاد من داد ! من عاشق او بودم اما او فقط مرا دوست داشت دوست

داشتنی ساده وگرنه اگر عاشقم بود که نمیرفت همانند من به من وابسته میبود نه این که بی خداحافظی ترکم کند ، او مرا بازیچه خود کرده بود .

او ! چه واژه ی غریبی است ف چه زمانی آنقدر غریبه شدم که به جای تو از واژه ی او استفاده کردم ؟نمیدانم ، فقط

میدانم بیستو چهار ساعت است که اورفته ودیگر زمان خاموشی قلب من است قلبی که به عشق او میتپید !

” نمیخوام کسی از غمت کم کنه           نمیخوام کسی جز تو درکم کنه

تو نیستی هواتو نفس میکشم           از این زندگی بی تو دست میکشم ”

(علی عبدالمالکی . زمستون)

 

پایان

 

 

دسترسی به تمامی نوشته های مهسا محمدی

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • اشتراک گذاری
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • avaکارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • شهیدی هستمممنون میشم لینک گروه ایتا رو بزارین...
  • ایمان سعدتمه دوست دارم که این رمان از بی خانم...
  • ایمان سعدتعالی...
  • saraنمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم کارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.