تدریس خصوصی
داستان درباره دختر نوجوانیست که فکر می کند تمام آدمها مثل همدیگر هستند،
او از همان نوجوانی خودش را درگیر مسائلی می کند که قرار نیست فعلا اتفاق بیافتد
مثل نفرت و انزجار از جنس مذکر، غافل از اینکه همه این ها باعث می شود اون هرچه
سریع تر به سمت بلوغ زودرس و عشق و عاشقی و درگیر شدن با همان افراد نفرت انگیز
خیالش کشیده شود، در همین زمان او فرد استثنائیه زندگیش را پیدا می کند و فکر
می کند او مرد همه زندگی اش است درحالی که تنها دختر نوجوانی بیش نیست.
به نام او
در زدم و وارد دفتر شدم. با دیدن خانم مهری و خانم شیبانی لبخند عمیقی زدم و سلام کردم. اون دو هم با دیدنم کلی خوشحال شدن.
همدیگه رو بغل کردیم و نشستیم. بچه ها رفتن سر کلاس و ما هم مشغول حرف زدن شدیم. خانم مهری و شیبانی ناظم و معاون
مدرسه ای بودن که من توش درس خونده بودم ولی بعد مدرسه ارتباطمون قطع
نشد و من همچنان باهاشون در ارتباط بودم. تا ساعت دوازده پیششون بودم. موقع ناهار بود. دختر سفید رویی با چشمان درشت و عسلی وارد دفتر شد.
ـ سلام.
من با لبخند نگاهش می کردم. اونم لبخندی زد.
ـ ببخشید خانم مهری کاری داشتید با من؟
ـ آره، بیا تو در رو ببند.
خانم شیبانی رفت و من هم خواستم برم که خانم مهری گفت:
ـ کجا؟ بشین. کار من به هر دوتون ربط پیدا می کنه.
متعجب نشستم و نگاهش کردم.
ـ ببین مانیا جان، طبق قولی که به مامان دادم من برات یه معلم خصوصی خوب پیدا کردم که داره فیزیک می خونه. سال آخر فیزیکه
و از همه نظر مورد تایید منه. تازه گاهی میاد رفع اشکال فیزیک با بچه ها.
ـ بله، قبلا دیدمشون؛ البته دورادور.
ـ خب می خواستم آشناتون کنم. بقیش با خودتون. هونیا وافره؛ من شمارشو بهت می دم به مامان بگو با هم حرف بزنند.
مانیا سری تکون داد و از در اتاق رفت بیرون. منم یکم خانم مهری رو نگاه کردم.
ـ ای کاش …
نذاشت ادامه بدم.
ـ تو قبلا به من گفته بودی اگه کاری برات سراغ دارم بهت بگم. این کار هم به رشتت مربوطه، هم مورد تایید مادر و پدرته، هم درآمدش خوبه.
هر چند تو به درآمدش احتیاج نداری. این طوری بهتره. سابقت زیاد می شه. من می تونم این جا استخدامت کنم.
لبخندی زدم.
ـ واقعا ممنونم.
ـ قابلی نداشت.
اینقدر آهنگ صداش زیاده که صدای گوینده توش گمه
آهنگ زمینه نمیذاره داستان رو راحت بشنویم و لذت ببریم
خییییلی خوب بود پایانس خوشه حتما بخونید