آغاز شد ماه مهر…
ماهی که شاید،تلخ باشد وشاید شیرین.
اما برای من زیباست…
چون فرشته ای مهربان در این ماه پابه دنیا گذاشته است…
مادرم را می گویم،پریزاد دلم را می گویم.
مهربان بانوی من در آغاز مهرماه چشم گشوده است.
تنها رفیقی که بی منت برایم؛مادرانه هایش را حراج میکند.
تنها همدم وهمپایی که هیچ وقت مرا رهانمی کند.
دلدادن به مادر وعاشق اوشدن،لیاقت میخواهد…
سعادت میخواهد که مادرت راعاشقانه بخواهی.
که،مادرانه هایش رابا وتمام وجود ستایش کنی…
مادر تنها کسی هست که برایت همیشه،وقت دارد.
کسی که نگرانی اش ظاهری نیست.
مادرنازبانویی است که بی دلیل برایت کار انجام میدهد…
دلیل خوبی هایش دل مهربانش است…
دلی دارد که دریا نظیرش را ندارد.
مادرتنها کسی است که موهایش را فقط به خاطر فرزندش سفیدمیکند…
اعصابش را،فقط در راه نگرانی های فرزندش؛خرد میکند.
قرص های رنگاوارنگش را فقط به خاطر بد رفتاری های فرزندانش مصرف میکند.
بد رفتاری هایی که مرور زمان برایش مریضی ایجاد کرده است…
با این همه،غر زدن هایت را به جان میخرد.
نق زدن هایت رابا عشق گوش میدهد…
یادم هست که بچه بودم،موهایم را خرگوشی می بست…
عشق میان تمام کلماتش موج میزد.
مهربانی اش را وقتی که موهای فرفری ام راشانه میزد متوجه میشدم…
وقتی که قربان صدقه صورتم میرود وقتی که باعشق مرا بزرگ کرد.
مادرم!
مهربانم!
دوستت دارم.
به اندازه تمام دل نگرانی هایت.
به اندازه ی تمام شب بیداری هایت بالای سرم…
به وسعت وبزرگی مهربانی هایت تورا دوست دارم.