رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه بسیار زیبای عاشق تر از مجنون

داستان کوتاه عاشق تر از مجنون به قلم مریم صدر ممتاز

مریم:
عاشق تر از مجنون

نگاه اشک بارش را به سنگ قبر مشکی سپرد و با دست نام هک شده روی سنگ را لمس کرد، گل های گلایل

را روی آن قرار داد و سنگ قبر عزیزش را با اشک چشمانش آبیاری کرد.
نامه ی جای گرفته میان دستان لرزانش را که محتوایش تمام هست و نیستش را به باد داده بود بالا آورد و قطره

اشک پشت پلک هایش برگه را تر کرد.
ذهنش به خاطرات نه چندان دور و شیرین گذشته اش کشیده شد .
-شهاب؟
-جان شهاب؟
-چی شده؟ چرا چند روزه حالت گرفته اس؟
-چیزی نیست خانومم فقط…
با نگرانی و دلشوره چشم به دهان عشقش دوخت و آرام زمزمه کرد.
-فقط چی؟
شهاب کلافه سرش را تکان داد و با حالی خراب بعد کلی کلنجار رفتن با خود و مقدمه سازی با صدای گرفته گفت:

ببین فرشته ما باید از هم جدا بشیم.

داستان کوتاه

با ناباوری به عشقش نگاه کرد و خندید. میان خنده هایش گفت: این چه شوخی مسخره ایه؟
به دو گوی مشکی مقابلش زل زد، اثری از شوخی درونشان پیدا نمی شد. قلبش ناگهان از جا کنده شد و

نفسش هایش به شمارش افتاده بود، منتظر جواب شهاب بود که بگوید شوخی کردم اما چشمان به اشک نشسته

و دستان مشت شده ی مرد روبه رویش چیزی دیگری می گفت.
این قرار مثل قرارهای عاشقانه ی همیشگی شان نبود که دو فنجان قهوه سفارش دهند و گل بگویند و گل بشنوند و

از آینده ی عاشقانه ای که در انتظارش هستند حرف بزنند، شهاب هم امروز آن شهاب عاشق همیشگی نبود.
نگاهش به دستان لرزان و به شدت مشت شده ی شهاب که معلوم بود می خواهد چیزی بگوید که گفتنش سخت است، افتاد.
جانش به لب آمد صبرش لبریز شد از این سکوت کشنده و مرگ بار، بغضش را قورت داد و دستش را جلو برد تا اشک از

چشمان عشقش پاک کند و هم زمان گفت: شهاب؟

داستان کوتاه

داستان کوتاه بسیار زیبای عاشق تر از مجنون

داستان کوتاه بسیار زیبای عاشق تر از مجنون

شهاب سرش را بالا گرفت و نگاهش را به چشمان عسلی فرشته که تمام زندگی اش بود سپرد، نی نی چشمانش به

لغزش در آمد و سیب گلویش بالا و پایین شد.
دستان ظریف و کوچک فرشته را اسیر دستان مردانه اش کرد و با تمام وجود بوسه ای عمیق رویش کاشت.
اشک چشمانش چکید، دهانش به خس خس افتاده بود و در قفسه ی سینه اش احساس دردی عمیق می کرد، فکر

این که این آخرین دیدارشان است و آخرین باری که قرار است صورت مثل ماه فرشته اش را بیبیند قلبش تیر می کشید و مچاله می شد.
خوب که صورت محبوبش را دید و به خاطر سپرد با غم انگیز ترین صدا و دلخراش ترین لحن سر به زیر و زمزمه وار نجوا کرد :

برای من گفتن این حرف ها از مرگ هم سخت تره، فرشته ی من ، تنها عشق من، می خوام بدونی تا ابد عاشقتم و با

داستان کوتاه

عشق تو جون گرفتم، تو تمام هستی منی کل این سال ها آرزو داشتم بشی خانوم خونه ام و من برات روزی هزار بار بمیرم

، اما الان ما نمی تونیم تا ابد کنار هم بمونیم، آرزوی من خوشبختی توعه من نمی تونم خوشبختت کنم.
این حرف های مرگ بار را زد از مقابل دیدگانش محو شد و زهر را ذره ذره به جانش تزریق می کرد.
چرا از خواب بیدار نمی شد و این کابوس لعنتی را تمام نمی کرد، مات و مبهوت به شهاب زل زده بود و از شوک پلک نمی زد،

دانلود رایگان  داستان کوتاه سازی از نوای دل

قطعا گوشهایش اشتباه شنیده اند اما جای خالی شهاب به او دهن کجی می کرد.
رفت؟

داستان کوتاه

بدون خداحافظی، بدون جواب سوال هایم مرا تنها گذاشت و رفت مگر می شود؟
امکان ندارد.
شهاب من چنین آدمی نبود که لیلی اش را بدون دلیل تنها بگذارد و برود، مجنون من مردی نبود که یک باره عشقمان را فراموش کند.
من باور نمی کنم قطعا این یک کابوس ترسناک است. مگر می شود آخر هفته زمان وصال من و شهاب باشد و او حرف از جدایی بزند؟
تا به حال این گونه او را ندیده بود، تا قبل از سه روز پیش شهابش کلی شور و شوق داشت برای خواستگاری آخر هفته،

انگار در آسمان ها سیر می کرد خوش حال بود از این که مال او می شود.
امکان نداشت شنیدن چنین حرف هایی از زبان شهابی که عشقش بی حد و اندازه بود.
با صدای پیش خدمت جوان به خودش آمد.

داستان کوتاه

-خانوم کافه داره تعطیل می شه.
آن قدر به جای خالی اش زل زده بود که متوجه ی گذر زمان نشد.
بی رمق از جایش برخاست و با حالی نزار از کافه بیرون زد هوا ابری شد و باران گرفت، آسمان نیز مانند او دلش گرفته بود.
کجا بود مردش تا با هم زیر باران قدم بزنند؟
موبایلش را برداشت و شماره ی شهاب را گرفت.
(مشترک مورد نظر خاموش می باشد.)

داستان کوتاه

زیر باران زار زد و نالید و توجه ی تمام عابران را به خود جلب کرد.
از آن روز به بعد خبری از شهاب نشد، انگار اصلا شهابی وجود نداشت و همه اش یک رویا بود.
فرشته روزها و شب ها از داغ بی معرفتی شهاب می گریست و به گوشی خاموشش دل می سپرد.
دو ماه بعد نامه ای از طرف شهاب به دستش رسید، نامه ای که غم این دوماه دوری را دو چندان کرد و دنیا را بر سرش ویران.

(فرشته ی من سلام.
الان که این نامه رو می خونی دو ماهه که تو هوایی که توش نفس می کشی نفس نمی کشم و زیر خروارها خاک خوابیدم.
یک روز قبل از ملاقاتمون فهمیدم که سرطان بدخیم دارم و امیدی به زنده موندنم نیست، با شنیدن این خبر دنیا رو سرم

خراب شد نه از ترس مرگ، از ترس این که فرصتی برای داشتنت ندارم

و

دیگه نمی تونم تو چشم های عسلیت غرق بشم

داستان کوتاه

.
عزیزترینم نخواستم با دیدن غم هام درد بکشی و زن مردی باشی که دو ماه بیشتر زنده نیست.
ببخش اگه به قولم عمل نکردم و نتونستم تا ابد کنارت بمونم و قصه ی عشقمون رو به همه نشون بدم، اما می خوام

بدونی اومدنت تو زندگیم بهترین اتفاق عمرم بود و با تمام وجود دیوانه وار عاشقتم و خواهم بود.
قول بده خوشبخت بشی تا به آرامش برسم؟
دلم برای خیلی چیز ها تنگ می شه واسه دیدنت، لبخند شیرینت، لمس موهات و بوییدن عطر بی نظیرش اما عشق تو معجزه ایه که به دلم قوت می ده.

دوستت دارم فرشته ی من.)
شهاب

نامه را به سینه اش چسباند و هق هق گریه اش شکست.
عشقش زیر خاک خفته بود و او دلتنگی اش را بر مزارش رفع می کرد.

#مریم_صدر_ممتاز

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : 1 امتیاز کل : 5
  • اشتراک گذاری
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
  • ستایشنميدونم چقدردیگه بایدقسمتون بدم تااین رمان رورایگان بزارید...
  • امیرعالی خوشم آمد...
  • چجوری بخونمشون؟...
  • زهرا زارع مقدمدر دل دارم سخن می اورم ان را بر زبان اما سخن کجا و خط زیبای رمان کجا ؟ ☆ واقعا ر...
  • گودزیلای همسایه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.