زیر باران منتظرت میمانم!
ناگهان، از پشت مرا در آغوشت میگیری، با همان صدای بم و جذاب میگویی:
-اگه گفتی کیم؟
چه کسی هستی؟
جز شاهزاده رویا هایم.
آرام کنار گوشم میگویی:
-دوست دارم!
تو میگویی و باران شدت میگیرد.
من دل میبرم و باران شدت میگیرد.
تو قهقه میزنی و باران شدت میگیرد.
من ناز میکنم و باران شدت میگیرد.
دستان ظریف و دخترانهام، در دست های مردانهات گم شده است.
میلرزم!
از عشق!
از خیسیه باران.
از جنون…
لرزشم را حس میکنی و دستانم را میگذاری در جیب کاپشنت، حتی در جیب هم دست هایم را رها نکردهای.
موهای مردانهات خیس شده است و جذاب تر شدهای.
موهای دخترانه و بلندم خیس شده است و چسبیده است به پیشانیام.
جلویم میایستی، خیره در چشمانم، دستت را بالا میآوری و موهایم را از پیشانیام کنار میزنی.
اولین دیدار.
اولین باران.
شیطنتمان گل میکند.
در زیر باران میدویم، به سمت آرزوهایمان، به سمت آیندهامان، به سمت عشقمان.
اما ناگهان…
میافتم، در جایی گرم، بغل میشوم! در آغوشی نرم!
همهجا رنگارنگ میشود، شعله عشق زمین را میسوزاند!
چتر بالای سرمان را کنار بزن، وقتی باهمیم چتر چه لازم؟
امشب، باران، شاهد عشق بازی ماست! شاهد همین بوسه گرمی که تو در این سرما بر پیشانیام میزنی!
زهراخرم
خانم ارسطویی خیلی خوب بود خسته نباشید