این منم..
دختری تنها و در مانده
سالها انعکاسِ تصویر خود را، در چال آبی، که بر اثر آخرین باران، پُر شده می بیند
سالهاست همان جایی که رهایش کرده اند، ایستاده است
در انتظار صدای پا است…
اما این صدا، خیال آمدن ندارد وآن دختر خیال رفتن!
هر قطره بارانی که در آن چالِ می بارد، صورت آن دختر را مملو از اشک می کند…
کاش دخترک بفهمد آن مرواریدهایی که از چشمانِ خمودش می ریزد، برای کسی مهم نیست
خانم شفیع زاده خیلی عالی بود خسته نباشید