رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه و زیبای آیا پول خوشبختی نمی آورد

«به نام خدا»

موضوع:آیا پول خوشبختی نمی آورد؟

دخترک غرق در دنیای کودکانه اش بود؛ مادرش درحال وصله زدن به لباس صورتی رنگی که عکس سفید برفی رویش خود نمایی

می کرد، مشغول شد؛ مادرش نگاهی

به لباس انداخت کهنه شده و زیبایش رو از دست داده بود با خوردن سوزن بر روی انگشتش قطر اشکی از چشمانش چکید برای

این‌که دخترکش متوجه نشود قطره اشک

را سریع پاک کرد با صدای در دخترک با خوشحالی از سر جایش بلند شد و دمپایی سفید رنگ کهنه اش را به پا کرد؛ در را باز

کرد و سلامی داد پدرش لبخندی زد خسته‌‌،

گرسنه، تشنه و جانی در تنش نمانده بود اما با این حال دخترکش لنا را در آغوش گرفت لنا با ذوق رو به پدرش کرد و گفت:
((بابا میوه خریدی؟))
پدرش لبخندی زد و رو به دخترکش کرد و گفت‌:
((آره دختر قشنگم خریدم.))
پدرش نگاهی به پلاستیک های دستش انداخت اکثر میوه ها خراب بود و همین را با تمیز کردن مغازه میوه فروش توانسته

بود بگیرد زیرا چند ماهی بود حقوقش را نداده

بودن و زندگیشان با کار در منزل که حقوق ناچیزی بود می گذشت؛ مادر به سمت دخترکش رفت و او را از آغوش پدرش

جدا کرد؛ با او به سمت آشپزخانه حرکت کردند

تا شام شان که فقط یک تکه نان و خرما را بود بیاورند؛ دخترک پایش را روی زمین کوبید و با ناراحتی گفت:
((باز هم نان خرما خسته شدم.))

آیا پول خوشبختی نمی آورد؟

مادر نگاهی به کودکش انداخت و با آهنگی غمگین گفت:
((فردا ناهار برات ماکارانی می ذارم خوبه؟))
دخترک با خوشحالی سرش را تکان داد و سفره کهنه و پاره اشان را پهن کرد؛ بعد از خوردن شام دخترک رو به پدرش کرد و گفت:
((بابا لباسم کهنه شده دیگه نمی تونم بپوشم آبروم جلوی دوستانم رفته.))
پدرش شرمیگن به دخترش نگاه کرد؛ مادرش به این اندیشید که یکی از زیبا ترین لباس هایش را کوتاه کند و به

دخترکش بدهد برای همین رو به دخترکش کرد و گفت:
((فردا برات می خریم دختر قشنگم.))
دخترک بر روی گونه مادرش گل بوسه ای کاشت و به انباری کوچکی که داخل حیاط بود و حال با رنگ صورتی

و قالیچه کهنه که وسط اتاق پهنش شده بود رفت.
چند ساعتی بود که دخترک داخل اتاقش بود و خبری از او نبود؛ پدرش نگران به مادرش گفت:
(( لنا کجاست؟))
مادرش با آرامش گفت:

داستان کوتاه و زیبای آیا پول خوشبختی نمی آورد

 

 

سابر داستان ها و نوشته های صبا ملاکریمی  جهت دسترسی کلیک کنید

(( اتاقش است.))
ولی دل پدر آرام نگرفت و با یک ظرف میوه که سالم هایش را جدا کرده بود به سوی اتاق دخترکش رفت با

دیدن چهرره زرد و رنگ پریده سمیرا که روی زمین افتاده بود

ظرف میوه از دستانش افتاد و ترسیده بدن نحیفش را در آغوش گرفت مدام مادرش را صدا می زد مادرش با

دیدن چهره دخترکش با دو دستانش بر رو سر خود زد و بلند فریاد زد:
((باید به نزدیکترین درمانگاه ببریمش.))
و به سمت چادرش رفت و مقدار اندکی که پول در خانه بود برداشت و به سمت درمانگاه حرکت کردند و تمام

پولش را به بیمارستان داد تا کودکش را پذیرش کنند با معاینه دکتر رو به پدرش کرد و گفت:
((به علت کمبود تغذیه و ویتامین بدنش ضعیف شده باید این دارو ها رو که نوشتم را تهیه کنید و بیارید بیمارستان

وگرنه زنده نمی مونه!))
پدرش مستأصل به بیرون رفت به هرکسی زنگ زد ولی کسی حاظر نشد به او پولی دهد زیرا هنوز قرض های

قبلی اش را نداده بود و نتوانست داروی دخترکش را تهیه کند.
دخترک با آرزوی خوردن میوه و پوشیدن یک دست لباس نو به خواب عمیقی فرو رفت، بخواب جانم آسوده بخواب

زیرا دیگر #انسانیت از بین رفته است.

#صبا_ملاکریمی

 

دسترسی به سایز داستان های کوتاه زیبای سایت رمانکده جهت دسترسی کلیک کنید

 

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • اشتراک گذاری
مشخصات کتاب
  • نویسنده: صبا ملاکریمی
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
  • ستایشنميدونم چقدردیگه بایدقسمتون بدم تااین رمان رورایگان بزارید...
  • امیرعالی خوشم آمد...
  • چجوری بخونمشون؟...
  • زهرا زارع مقدمدر دل دارم سخن می اورم ان را بر زبان اما سخن کجا و خط زیبای رمان کجا ؟ ☆ واقعا ر...
  • گودزیلای همسایه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.