زندگی مانند دریایی مواج تو رو در کام خود میکشد و تو مجبوری به دل سپردن.
چاره ای نیست جز تبعید از ساحل آرامش.طعم شوکران عشق را به تو میچشاند
و تو راهی نداری جز دل بستن به کسی که گمان میکنی همانند تو دست روزگار
او را به دامان دریا سپرده است.حسش میکنی.تصور میکنی او را میفهمی.کم کم
به بودنش خو میگیری.تنها کسی ست که میتواند همدمت باشد.به تو نزدیک
میشود.دستان یخ زده ات را در وجود خود میگیرد.به خودت می آیی و میبینی
اقیانوس اطرافت بی معنا شده و تمام زندگی در حضور او خلاصه میشود.در اوج
بیخبری یکباره گردابی بیرحم تنتان را به باد تازیانه میگیرد.اما زیر بار این شکنجه
هم دستانش را رها نمیکنی.چرا که هنوز به بازگشت به ساحل امید داری.مقاومت
میکنی و سکوت را فریاد میزنی اما دیگر…دیگر نمیتوان تاب آورد.میشکنی.خرد
میشوی و در کنار دیگر سنگ ریزه ها، در بستر آرام دریا برای همیشه آرام میگیری
و ماندگار میشوی.دریغ از آنکه هیچ گاه امواج پیغامی از یار روزهای سختت نخواهند
آورد.آری شاید تنها تقدیر ما، تنهایی باشد….
درصورت تمایل به همکاری با تیم صوتی سایت رمانکده نمونه کار یا دکلمه خودتون رو به ای دی تلگرامی زیر ارسال کنید :
@ROMAN_ADMIN