خاطرات به غارت رفته ی زاده ی خیالم دلم را می لرزاند.
هجوم بی رحمانه ی خاطرات دلتنگم می کنند.
عاشقانه های شکست خورده ام به تاراج می روند و جایی میان رفتن و ماندش مکث می کنند.
تپش های بی درنگ قلبم روانم را به یغما می برد.
چشمانم در مقابل چشمانش سر خم می کند و به سجده دعوت می شود.
من با طواف نگاهش اوج گرفتم و بی انتها پرواز کردم، چشم که از من گرفت
سقوط کردم و به مقصدی نامعلوم مملو از تنهایی تبعید شدم.
زندانی زندان نگاهش بودن بد نیست من این اسارت را با جان و دل خریدارم.
از دیوانه خطاب کردنم هم ملالی نیست، وقتی که هنوز هم عکس هایش با من حرف می زنند.
صدای خنده هایش مدام در گوشم نجوا می شود.
می شنوید؟
این صدا ها و لبخند ها دوام زندگی ام بوده اند.
من هنوز هم همانم،
همان دختر آزاد خزان
همان شکوفه ی پرورش یافته در دامان عشق.
من معلقم میان دوستت دارم هایی که زمانی از زبانش تا قلبم سرازیر می شد و این تنهایی پر از خفقان.
هنوز هم یک دنیا حرف های عاشقانه جا مانده در سینه ام که به گوشش نرسیدند.
یک بغل آرامش جا مانده میان آغوشش،
میان دستانی که به آسمان وصلت می کرد.
میان دو گوی کهکشانی چشمانش که ماه درونش هزار تکه می شد.
ستاره ها چشمک می زنند، رقصانند در آسمان امشب شب رسیدن من به تو در رویاهایم است.
تمام شد تحمل این دلتنگی در این سال ها امشب من هم در آسمان به تو می پیوندم.
من هنوز هم همانم
همان عاشق دلباخته
#مریم_صدر_ممتاز