داستان کوتاه به پاریس خوش اومدی

داستان کوتاه به پاریس خوش اومدی

#به_پاریس_خوش_اومدی

بی‌شرف، درب رو با لگد شکست؛ دنبال من بود. رفتم توی کابینتِ زیرِ

سینکِ‌ ظرفشوئی قایم شدم.
مامانم گفت، نیستش؛ رفته؛ از کشور رفته. مامانم رو هُل داد رو زمین و

با پوزخندِ کثیفش گفت: خُب؛ تو که هستی …
تا به خودم اومدم؛ دیدم، چاقو رو توی سرش فرو بردم؛ توی ذهنِ داعشیش.
دست مامانم رو گرفتم و فقط گفتم: بدووووو …
نمیدونم زنده موند یا نه اما من، فقط ۱۷ سالم بود. شوکِ این اتفاق،

باعث شده بود مامانم که نمیذاشت من بدون مشورتش آب بخورم،

بدونِ هیچ حرفی فقط دنبالم میدوید.
هدف این بود: [ترکیه – دادنِ ۶۰۰ دلار به شخصی که بهش میگفتن؛

آدم‌پَرون – اِزمیر – دریا – جنوبِ ایتالیا و فرانسه].

زوارِ کشتی در رفته بود، یه موجِ معمولی؛ باعث شد من و مامانم و

۱۱ نفرِ دیگه به همراهِ چند جلیقه و یه قایقِ بادی رو پرت کنند توی آب

و ناخدامون بشه قطب‌نمای موسی‌لطیف. به هر سختی بود داشتیم

می‌رسیدیم که قایقِ گشت‌زنی پلیس ظاهر شد؛ پلیس‌های افراطی،

چند دقیقه‌ای بهمون خیره بودن، دور زدن و رفتن، اما قبلش با سرنیزه ،

یه چاکِ کوچیک به قایق‌مون انداختند. از ۱۳ نفر، فقط من به ساحل رسیدم،
لحظه‌ی تلخی بود ….
حتی نتونستم چند ثانیه نگهش دارم؛ عزیزترینم، رفت به عمقِ آرامش.
بلاخره به پاریس رسیدم؛ توی مسیر میلیون‌ها بار، مرگ رو دیدم اما تسلیم نشدم.
همه‌ی مدارکم غرق شده بود؛ درخواست رو نوشتم و چند وقت بعد؛ جمله‌ی

افسَرِ پرونده به دست، این بود: [به پاریس خوش اومدی، اما دیپورت شدی].
مسیر پاریس تا بغداد رو‌ یادم نیست، چشم که باز کردم، ایستاده بودم رویِ

تپه‌ای که از بالاش، پنجره‌های فیروزه‌ای خونه‌مون پیدا بود ….

نوشته‌ی: #سینا_زیبائی🎩
طراح نقاشی: #تکتم_احمدیان

اگر نویسنده این اثر هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
درباره ما
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
  • 09024084858
نماد اعتماد الکترونیکی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق بهرمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانهمیباشد.