دلنوشته قهوه ی سرد

دلنوشته در باب رفاقت در باب رفاقت، حالت دگرگون میشود گاهی شاد گاهی غمگین گاهی بودنش، حالی دگر دارد گاهی شادی هایش، ذوق دگر دارد گاهی در رسم دلش عاشقیست که حالت طور دیگر میشود گاهی باید نگریست گرچه ...

دلنوشته روزی سلسله گیسو بر پیچ و تاب؛دست اویز ان انگشتان خاصش بود،روزی! لمس پلکهای طوفان زده بارانی؛بوسه گاه لبان پر حرارتش بود؛روزی لبان شهزاده ی قصه گو زیارتگاه خلوتگه شبانه اش بود ...

دلنوشته جدا می‌شوم من از تو جدا می‌شوم من از تو، گرچه برای تو عیب نیست جدا می‌شوم من از تو، گرچه غمم برای تو مهم نیست جدا می‌شویم ما از هم، تو ...

دلنوشته فرزندم من بهشت را با تو حس کرده ام نه در زیر پاهایم نه من بهشت را با تمام وسعتش به آغوش کشیده و فشرده و بوییده ام و لذتش سرخ شد و در ...

دلنوشته باز خورشید رسید چشمهای خواب آلو باز خورشید رسید نور امید رسید دل توبیدارو تن من هوشیار است .نوبت عشق رسید چایی داغ از دل پر جوش سماور بوی نان ...

دلنوشته زخم کهنه پیدایش می کنی! در اندرونی ترین گوشه قلبت، در پنهانی ترین بغض سرکوب شده ات به دنبالش می گردی... در لا به لای درد های خاموشت پیدایش می کنی! میان خاطراتی که بوی ...

دلنوشته اسمت را دیگر به زبانم نمی آورم اسمت را دیگر به زبانم نمی آورم. آخر دلم شرحه شرحه می شود از هجوم خنجرهای تنهایی هایم. دیگر اگر باران بیاید بیرون نمی روم. آخر جای ردِ پایت روی ...

دلنوشته احساساتم را دربین خرابه های احساسم قدم می زنم تا شاید ردی از حس ناب زمان دیدار تو پیدا کنم اما نیست...! حتی تکه ای از آن احساس ناب وجود ندارد احساساتم را ...

دلنوشته امشب مشب...... چلچله ی سبکبالی قلب آرام‌گرفته ام؛ پرکشیده سمت آسمان سپیدبختی! در هم تنیده ایم! پیچش بازوانت،  برهنگی خیالم را بی تابانه دست کشید! سر انگشتان هنرمندت مدام و بی وقفه حریر پوسته ی ...

دلنوشته چه گناهی دارند چه گناهی دارند آن‌ها که معصومانه عاشق می‌شوند! همان‌ها که می‌دانند به معشوق نمی‌رسند، جایی میانِ سینه‌اش ندارند، به چشمش نمی‌آیند، در کنارش لحظه‌های زیادی را زندگی نمی‌کنند، هم نفسش نمی‌شوند، سال‌ها حسرتش را ...