منتظرم!
چرا؟
چون دلم گواه می دهد، او می آید …
عقلم نیشخندی زد وگفت: پس بمان! به پاش موسپید کن و عمر خود را به فنا ده…
ولی یادت باشد او رفته!
عاشقی که از تو و دل وجون تو گذشت لایق وفادکاری تونیست.
قطره ای گرم و شور از گوشه چشمم چکید که ناله کردم: پس من چه کنم؟
با آن قلب وا مانده ام چه کنم؟
از آسمان دریای دل ندا آمد ” تو بنگر من از برای تو بهترین یار فرستادم و تو چون بحر او بودی، آن یار را ندیدی!
گاهی قدر داشته هایمان هرگز نمی دانیم اما وقتی ازدست داده ایم پیشمان و نادم هستیم ولی او دیگر باز نمی گردد.
#دلنوشته_گلی
خالق رمانهای زهی عشق -جانان دل-نازگل.