رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
دلنوشته پرواز آرزوها

دلنوشته پرواز آرزوها

بسم الله الرحمن الرحیم.

به نام خالق همه عشق و صفا.

دلنوشته

#سولولوگ

 

خدایا …

مرا در میان غباری از تاریکی انداخته‌ای که ماهِ مه آلود در آن به من لبخند می‌زند و چه لبخند تلخ و نا خوشایندی.

یک تبسمِ تلخ، تلخ چون قهوه!

آن تبسم اگر قرار باشد در تاریکی بر لبان من نشانده شود، نمی‌خواهم.

من آن تبسمِ زندگی را که تلخ باشد را نمی‌خواهم.

سال‌هاست در این زندگی خوشی ندیده‌ام، سال‌هاست بر لبانم لبخند مهمانی نگرفته است.

و سال‌هاست که در درون ژرفای دلم، قلب من آکنده هر عشقی گشته.

میان تاریکی با غم‌های خود خو گرفته‌ام.

در حسرت روزی سپید مانده‌ام که روشنایی را ببینم و باز هم بخندم.

در درون ژرفای قلبم از ماوراء و پر وجود و از اندورن دلم چنان آرام آرام اشک شوق سر دهم و بگویم ” خدایا تشکر بابت خنده هایی که به من دادی. ”

اما …

و خدایا دیگر مگر درون قلب سیاه من می توان لبخند زد؟

ندارم لبخندی، تمام وجودم را غمی به اندازه هفت آسمان گرفته و نهفته شده است.

با تنهایی سر خوش و سر مستم.

به تاریکی عادت کرده ام چشمانم دیگر نه روشنایی می بیند نه نوری از نور ها را.

من می‌ترسم، می‌ترسم از روزی که دیگر نباشم و دیگر این تنهایی‌های در تاریکی را هم حتی نبینم.

من اسیر این دل تنها شده‌ام. دلی که سیاه و رنگی اش برایم فرقی ندارد و فقط وسعت آن را به اندازه ای از دریایی بی کران حس می کنم.

حس می‌کنم!

دلنوشته پرواز آرزوها

حس می‌کنم آرزوهایم دیگر نیستند.

کجا رفتند آن همه آرزو؟

نمی‌دانم دیگر چیزی مانده که حسرت آن را در دل بنشانم؟

دیگر همه‌ی آرزوهای من سراب شدند و پرواز کردند.

درون آسمان آبی.

گویی آسمان مرا با خود بلعیده است و چه بلعیدن شیرینی.

وقتی به آسمان می نگرم که مرا بلعیده با خود می گویم ” آری، آسمان جای من است، این تاریکی محض مال من است. من این تاریکی را می خواهم همین که در دنیا هم به تنهایی سپری کردم. ”

نیرویی ماورایی در مغزم جوشش عظیمی را فرا خوانده و فرمان می دهد ” تو تاریکی را خواستی و من روشنایی را برایت. ”

ولی دیگر چه سود؟

کدام روشنایی سمت می‌آید در صورتی که تمام اطرافم را تاریکی احاطه کرده است؟

ولی اندوه نمی خورم چون من تاریکی را در تنهایی، درون آسمان که وجودم را جلا بخشیده را می خواهم.

پس من با تمام وجود همراهی می کنم در این تاریکی، تا در دل بنویسم و خاطره کنم جز به جز این سیاهی را.

سیاهی‌ای که مطلق است.

سیاهی‌ای که تمام وجودم را به تباهی رسانده.

من در درون این تاریکی از اِنهنا به جایی از سقوط رسیده ام که پروردگار متعال در آن مرا به خود وا داشته.

دانلود رایگان  دل نوشته گیسوی پریشان

تاریکی‌ای از جنس رهایی.

وقتی با خود فکر می کنم.

آری، من این تاریکی و رهایی را می خواهم.

تاریکی و رهایی که تا ابد برایم از هر شیرینی‌ ای شیرین تر است.

دلکم این روزها،

خدایا…

با هر سازی که دهی می‌رقصد.

حالا خواهی تاریکی باشد، یا روشنایی.

پروردگارا مرا در سرزمینی از علم و شکوفایی قرار داده ای که خورشید در آن از درخشانی‌اش لبخند می زند، و ماه در تاریکی به من چشمک می زند.

پس چه شد آن همه تاریکی که حتی ذره‌ای، ذره‌ای روشنایی دیده نمی‌شد؟

هان؟ چه شد؟

دلنوشته پرواز آرزوها

دلم می‌خواهد بگریم، فقط بی‌دلیل.

خدایا نگفته بودی آسمانت بر بی‌کران دلم جاریست، نگفته بودی ستاره‌گانت در شب چون فروزنده دور سرم می‌چرخند.

پروردگارا در درون ژرفای قلبم چون ماوراء حسی عظیم به من گوشزد می‌کند که آری، تک تک اعضای بدنم وجود تو را فریاد می‌زنند.

ملکا، چون ماهی بی پناهی بودم که نجاتم دادی.

ملکا، چنان در افکارم غوطه ورم و چنان دلم می خواهد که رخ زیبای تو را ببینم.

ببینم و بگویم ” این خدا خالق همه حال خوب من است، این خدا خالق همه وجود من است، این همان خدایی است که تک تک اعضای وجودم را چون سنگر به سخره کشیده است. و آری این همان خدایی است که با تمام نیروی ماورایی اش تمام ذهن من را محکم به صلابت کشیده است. ”

دلنوشته پرواز آرزوها

زندگی کردم و خدا را یاد کردم، به امید او تلاش های به سزایی را به ثمر رساندم، به توکل او به بهترین اندام و زیبایی عنایت شدم.

در جایی از گوشه قلبم دلم به دنبال واژه ای از اسم ” خدا ” می‌گشتم که باز هم نوری از امید را به دل من جلا بخشید.

و به راستی حق چه جایی نشسته است. جایی مملو از عشق و در دور دست ها.

و تنها کلام آخرم این است که بگویم ” آیا خدایا هفت آسمان را تقدیمم می‌کنی؟ ”

ملکا شعری در وصف حالت سرودم اگر رخصت دهی بخوانم.

دلی دارم ز جنس سنگ و شیشه.

چنان مهرت در دلم کرده ریشه.

که در جای جای قلبم نوشته.

تو را دارم من همیشه.

پروردگارا، دل من همانند همان ماهی‌ای شده که در درون دریا می‌غلتد و به قلابی گیر کرده که تا تو نجاتش ندهی او با قلاب می لغزد.

ممنون تویی هستم که مرا از جهنمی به نام تاریکی برهاندی.

واژه زیبا یعنی…

خدا.

 

نویسنده: شکیبا پشتیبان.

نام دلنوشته: پرواز آرزوها.

 

 

پایان

 

دلنوشته پرواز آرزوها

دلنوشته پرواز آرزوها

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • اشتراک گذاری
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • avaکارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • شهیدی هستمممنون میشم لینک گروه ایتا رو بزارین...
  • ایمان سعدتمه دوست دارم که این رمان از بی خانم...
  • ایمان سعدتعالی...
  • saraنمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم کارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.