پشت چشمـــان تو شهریست
پر از ویـــرانی …
هر ڪسی چشم تو را دید
دلــش ویــران شد …
ڪافر آمد ڪه ڪمی ڪفر بگوید از تو
یڪ نظــر ڪرد به چشمـان تو
با ایمـــــان شد
خلاصه:
پسری که به خاطر گرفتن انتقام مرگ نامزدش خلافکار میشه…پسری از دیار تنهایی ،خسته و بی رحم
و دختری بی گناه دزدیده میشه…
پایان خوش
باصدای رعد برق چشم از فنجان قهوه ام گرفتم ،امروز صبح هوا خیلی گرفته بود هیچ فکرشو نمی کردم انقدر زود بارون شروع بشه .
بارون قشنگی می بارید قطرات درشت بارون به شیشه های کافی شاپ سیلی می زد
یکم دیگه از قهوه ام رو خوردم ،با صدای دلینگ دلینگ گوشیم حدس زدم بازم آرمینه ،
باکمی تاخیر دکمه اتصال زدم
_سلام داداشی
صدای بم و مردونش پشت گوشیم لبخند به لبم می اورد…
_سلام ابجی کوچولو ،کجا رفتی یهو واسه خودت ،صبح مگه قرار نشد بیام دنبالت تا بریم دیدن خاله منیر
نفسمو کلافه دادم بیرون ،از اون خانواده بعد از دعوایی که با مامان بزرگ کردن هیچ خوشم نمی امد
به خصوص که تو این چند روزه خود دایی مجتبی هم از کانادا به اینجا امده
_خب چرا اما ،راستش فاطمه بهم زنگ زد گفت می خواد منو ببینه دیگه امروز رو با دوستام می گذرونم …شما برید من خودم میرم خونه
مکث کرد می دونست دارم بهانه میارم،خودشم زیاد دوست نداشت پیش اون خانواده بره اگرم می رفت به احترام مامان بود
_باشه …پس من با مادر جون می رم ….اگر زودتر برگشتی بیا خونه خاله خیلی طولش ندیا
لبخندی زدم خداروشکر حل شد
_چشم برو دیگه دیرت می شه ….خدافظ
بعد از قطع موبایل ،نگاهی به ساعت کردم باز این دوتا منو کاشتن ….تو فکر این بودم بهشون زنگ بزنم که صداشون امد
دستی براشون تکون دادم تا منو ببین ، فاطمه صندلی رو به روم یکم کشید عقب مثل همیشه پرانرژی بود ،مائده ام کنارش نشست
_سلام …سلام
من این رمانو نخوندم ولی زمانه آخرین تکشاخع ایرانیو ک از یاصمن فرح زا و بودو خوندم عالیح هم یکش هم دوش محشر بود طوصیع میکنم بخونین ه
من این رمانو نخوندم ولی زمانه آخرین تکشاخع ایرانیو ک از یاصمن فرح زا و بودو خوندم عالیح هم یکش هم دوش محشر بود طوصیع میکنم بخونین ه