مجموعه داستان کوتاه چند خط عاشقانه پاک

مجموعه داستان کوتاه چند خط عاشقانه پاک

داستان_کوتاه
✨  مجموعه داستان کوتاه چند خط عاشقانه پاک
? ژانر اجتماعی
✍️ بقلم  مطهره سیدی

قسمتی از این مجموعه داستان :

عطر آنوقتی که زهرای سهسالهاش گوشهی اتاق خواب رفته و

او لقمهنانی نداشت دهانش بگذارد. عطر آنموقع که مهسای

ششماهه را روی سینههای عاری از شیرش میفشرد و به

جای تصویر لبخند همسرش، قلیان و وافور بود که خار چشمش

میشد . عطر همانزمانی که شوهرش خانه میخوابید و او که

تازه زایمان کرده، مجبور بود پلههای خانهی کس و ناکس را تمیز کند،

داستان_کوتاه

فرچه روی کفش این و آن بکشد… سینههایش زیادی عطر

دارند؛ آنقدر زیاد که هیچ مشامی نمیتواند حس کند. باز

صدای مردانهی بابا از میان پستوهای مغزش خودنمایی میکند .

. ولی داغ ننگت تا ابدالدهر پیشونی ما رو سیاه میکنه ،

-خودت که میمیری فقط شونزده سالم بود که دادینم به

یه معتاد. نذاشتین اقلاً درس بخونم. به نون شب بچههام

« و صدای ریز خودش: » محتاج بودم. کارگری کردم، گدایی

این و اون رو کردم، ولی هیچکدوم شکم بچههام رو سیر نکرد.
مجوعه داستان کوتاه چندخط عاشقانه پاک- مطهره سیدی

داستان_کوتاه

مگه هر کی نون نداشت باید هرزه شه؟ همینمون مونده بود که اونشوهر « باز صدای بابا: ، صدای وهمانگیز سیلی »معتادت بخواد لوت بده! صداهای ناتمام بابا باعث میشود مغز سرش تیر بکشد؛ ولی انگار اینفکر بیملاحظه باز هم میخواهد گذشتهها را برایش تکرار کند. -خجالت میکشیم بگیم تو دخترمونی. مادرت تو همین چند وقت قدر چند سال پیر شده. شک ندارم خدا هم خجالت میکشه که تو بندهاشی! پژواک جملهی آخر توی مغزش میچرخد، میچرخد و میچرخد.

داستان_کوتاه

خدا هم خجالت میکشد، خدا هم خجالت می کشد، خدا هم… آخ که چهقدر دلش محتاج چند کلمه درد و دل خشک و خالی است! زبان باز میکند اما صدایش آرام است. نمیخواهد از نجواهایش باخبر شوند، همانطور که از دردهایمحرمانهاش نشدند. -خدایا میدونم از داشتن بندههایی مثل من خجالت میکشی. بایدم بکشی. ولی خدایا این بندههای بد هم یه وقتایی گریهشون میگیره. انگار که تموم گریههایی که باید میکردن و نکردن، یه جا یقهی گلوشون رو میچسبه.

داستان_کوتاه

صدایش مرتعش میشود . -میدونی چرا تا حالا گریه نکردم؟ چون کسی نبود که پیشش گریه کنم. کسی نبود که اشکام رو پاک کنه. یک قطرهی شفاف، جویبار کوچکی میشود روی گونهاش. اینبار صدایش بیجان است. -خدایا خیلی وقته باهات حرف نزدم، باهام قهر کردی؟ تو که میبینی من چهقدر تنهام! مگه کسی رو غیر از خودت دارم؟ هقهق بلندش، مثل تیری هوا را میشکافد. سرش را روی دیوار میگذارد و خیال میکند همین حالا خدا کنارش نشسته.

دانلود این مجموه بصورت پی دی اف

لینک های دانلود
اگر نویسنده این اثر هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
درباره ما
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
  • 09024084858
نماد اعتماد الکترونیکی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق بهرمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانهمیباشد.