رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه تابستان بد

داستان_کوتاه
✨  تابستان بد
? ژانر اجتماعی
✍️ بقلم محمدعلیخانی

داستان کوتاه تابستان بد

سمسار محل یه دوچرخه آورده بود، یه ذره خط و خش داشت اما خوشگل بود، دوست داشتم که داشته باشَمش!

سرِ شام خطاب به مادرم گفتم: دیدی عباس آقا دوچرخه آورده؟

مادر: دیدم!

(این جور موقع ها حرص آدم در میاد)

-همه دوستام دوچرخه دارن.

-همه ندارن!

-نصف بیشترشون دارن، راحت تر هم میرن خرید.

-اونا درسشون هم میخونن تو چی پنج ساله داری مدرسه می ری هنوز جدول ضرب بلد نیستی!

-کی می گه بلد نیستم؟

-اگه بلد بودی این وضع کارنامه ات نبود!

-بپرس اگه بلد بودم برام بخر.

پدرم که خسته و بی حوصله بود گفت: اگه کارنامه ی خردادت خوب باشه، برات می خرمش.

چشمام برق می زد و لبام می خندید، گفتم: الان بخر، بذار یه گوشه نمره هام که دیدی، بده سوار بشم، تاخرداد می فروشه دوچرخه رو…

پدر: نمی فروشه، دیگه هم بحث نکن.

داستان کوتاه تابستان بد

کمتر از یه ماه به امتحانای خرداد مونده بود. تصمیم گرفتم هر جور هست دوچرخه رو مال خودم کنم، اما کتاب رو که می گرفتم دستم فکر وخیال شروع می شد.

تک چرخ زدن… رنگش کنم… با دوچرخه برم خرید و فوتبال!

براش باربند ببندم و دخترای همسایه رو سوار کنم!

(بچه بودم دیگه)

دانلود رایگان  داستان کوتاه تا مطمئن نشدی تبر نزن

آینه و بوق براش بخرم و…

هر وقت از کوچه رد می شدم کلی نذر و نیاز می کردم که عباس آقا عروس منو شوهر نداده باشه!…

 

امتحانای خرداد تموم شده بود و کل بچه های محل فهمیده بودن من قراره دوچرخه بخرم!

شب حساسی بود،. فردا صبح همه چیز مشخص می شد.

کارنامه، دوچرخه، تابستان…

تا نصفه شب بیدار بودم. به کارنامه ی خوب فکر می کردم، خنده ام می گرفت و به کارنامه ی خراب فکر می کردم بغض می اومد سراغم!

 

چشمام رو که باز کردم ساعت از ظهر گذشته بود. انگار که از دنیا عقب مونده بودم.

 

بلند شدم و از پنجره اتاق صحنه ای دیدم که باورم نمی شد. یه دوچرخه تو حیاط بود، اما نه دوچرخه عباس آقا! یه دوچرخه ی نو با بوق و چراغ و باربند!

 

بدو بدو سمت حیاط می رفتم که از پله ها….

▪▪▪

بیست و هشتم شهریور گچ پام رو باز کردن. اما این آخر قصه نبود، دکتر تا یک سال دویدن، فوتبال و دوچرخه سواری رو برام ممنوع کرد.

▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪

این داستان واقعی نبود اما هستن آدمایی به این بدشانسی! دیدم که می گم…

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • اشتراک گذاری
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
  • ستایشنميدونم چقدردیگه بایدقسمتون بدم تااین رمان رورایگان بزارید...
  • امیرعالی خوشم آمد...
  • چجوری بخونمشون؟...
  • زهرا زارع مقدمدر دل دارم سخن می اورم ان را بر زبان اما سخن کجا و خط زیبای رمان کجا ؟ ☆ واقعا ر...
  • گودزیلای همسایه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.