نوشته: مژگان زارع
ژانر: #عاشقانه#اجتماعی
تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۳۷۸
فیروزه، یه زن امروزیه. درس خونده و حالا هم کسب و
کار کوچیک خودش رو راه انداخته اما در باطن هنوز یه
زن سنتیه. از همون زنا که هویتش در گرو هویت شوهرشه.
این فیروزه خانم قراره بیفته توی سراشیبی و ببینیم می تونه
از سراشیبی بالا بیاد یا نه. ..پایان خوش
پس این سمیه گور به گوری کجا مانده؟ سعی می کنم
به کرکر کارآفرینان غیرنمونه ای که ازشان جلو زده بودم
فکر نکنم ولی کلمه ی گوگولی مگولی سوگلی … حتی
سمیه هم خندید. نامرد! من از کجا می دانستم یک روزی
این فروشگاه فسقلی اسمی در میکند و کلی مشتری
میآیند سراغش؟ اگر حدس می زدم حتماً اسمش را
می گذاشتم بانو، یا چه می دانم مادر.خاله فَفَر (Fafar)
هم گفت این اسم خنک و نچسب است. برای آنها خنک
و نچسب است ولی برای من یک بچه است، که خودم
زاییدمش و بزرگش کردم، بعله!
سمیه در ماشین را به ضرب باز می کند و خودش را عین
یک گونی پر از خرت و پرت توی صندلی پرت می کند.
منتظرم دوباره کرکر بخندد به سرکار خانم فیروزه صبور و
فروشگاه نمونه اش. خودم هم نیشم تا بناگوش باز است
ولی سمیه نمی خندد.
هی سمی چی شده؟
شانه بالا می اندازد: خوشم نیومد
دقیق می شوم در اجزای صورتش. به لب هایش
و خط های نازک کنارش و به پل شکسته ی روی
بینی اش. صورتش وقتی ناراحت است واقعاً
وحشتناک می شود و حالا ناراحت است. نگران
می گویم: از چی خوشت نیومد؟
دستش را توی هوا تکان می دهد: از همین لوس
بازیا … چند ماهه جون کندم واسه شوی زنده،
مجوز ندادن بعد میان پشت تریبون فرت فرت ….
حرفش را می خورد و به آدم هایی نگاه می کند
که حالا یا مثل من از اینکه اسمی ازشان برده اند
خوشحالند یا مثل سمیه از هزار و یک چیز ناراحت و
شاکی اند. آدم هایی که از آسانسور برج میلاد بیرون
می آیند و میروند سوار ماشینشان شوند. ماشین را
روشن می کنم. اینجور وقتها باید ساکت بمانم. یک
جورهایی بهم برخورده، حداقل حالا می توانست
دلخوری مجوز نگرفتنش را نگه دارد برای یک وقت دیگر …