داستان کوتاه تسکین

داستان_کوتاه
✨  تسکین
? ژانر اجتماعی
✍️ بقلم فرنوش گل محمدی

 

داستان کوتاه تسکین

پشت فرمون،پامو روی گاز فشار میدادم وفقط به جلو حرکت میکردم نمیدونم به کجا
به یه مقصد نامعلوم …شاید به ناکجا آباد!
کلافه بودم، گنگ بودم … دلم میخواست با کسی حرف بزنم ولی کسی رو نداشتم
اگر هم کسی بود باید میگفتم ..ولی چی رو میگفتم؟! اصلا از کجا میگفتم؟!
فشار پام رو روی پدال بیشتر کردم، رسما ماشین پرواز میکرد
حالا خودمو وسط جاده میدیدم،وسط جاده ای که از دانشگاه عبور میکرد توی یک

لحظه همه ی خاطرات دوران دانشجوییم از جلوی چشمام رد شد یه حس خاصی

بهم دست داد..یه خلا مطلق…یه تداعی مَلَس که تنم رو سست کرد
نمیدونم چی شد نتونستم ماشین رو کنترل کنم و با سرعت از روی یه حیوون رد

شدم!پیاده شدم با ترس جلو رفتم بچه گربه ی خونی رو دیدم که مادرش بالای

سرش لیسش میزد..اشکم در اومد …من قاتل یه حیوون بی گناه بودم!اونهم بابت بی احتیاطی خودم!
مادرش،بچه گربه رو به دندون کشید و لاشه اشو کشون کشون به گوشه جاده هدایت کرد…

دوباره کنارش نشست و لیسش زد
اون بچه قلبش بود،وجودش بود،و من کشتمش! احساس خفگی میکردم دیگه زنده نمیشد…

اون مرده بود! یه لاشه ی مرده ی گربه! لاشه ای که توسط من کشته شده بود و مادرش

هنوز هم اونو پرستش میکرد..حتی با وجودی که میدونست مرده!

حکایت دل هم حکایت همون بچه گربه ی مرده س، قبل از اینکه با بی احتیاطی خودت

بُکشیش پاتو از روی پدال گاز حرفات بردار …راهنما رو بزن و بپیچ تو جاده ی خاکی زندگی،

یه دستی به صورتت بکش و به مسیری که رفتی یه نگاهی بنداز
چون اگه یه احساس رو بکشی هزاربار هم افسوس بخوری دل مرده رو نمیتونی زنده کنی …

فقط درد و افسوس صاحب دل میمونه که بالای سر لاشه ی احساسش عزاداری میکنه،

حتی با وجودی که میدونه مرده..ولی هنوزم پرستشش میکنه…چون وجودشه ، همه ی داراییشه!
چون اون لاشه “دل”شه !

اگر نویسنده این اثر هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
درباره ما
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
  • 09024084858
نماد اعتماد الکترونیکی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق بهرمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانهمیباشد.