✨ قلب زخمی
? ژانر اجتماعی
✍️ بقلم مرضیه.الف
قلبم را در دستم میگیرم و به گوشه ی زخمیش خیره میشوم.
در ذهنم میچرخد که دنبال چسب زخمی روم و رویش بچسبانم.
پا تند میکنم به سمت اتاقم، اما…
اما پایم به کنار فرشگیر میکند و قلبم از دستانم جدا میشود،
چشمانم میلغزد روی تکه هایی که هرکدام به گوشه ای خزیده اند …
میخواهم بهم وصلشان کنم، ولی نمیدانم با چه چسبی.
چسب زخم؟ چسب نوار؟ چسب تزیینی؟چسب شیشه؟
ذهنم بر روی چسب شیشه ایست میکند، آری همین است، قلب
من همچون شیشه ساده و شفاف بود، پس نیاز به همان چسب شیشه دارد.
به دنبال چسب شیشه میگردم ولی آنچه نصیبم میشود تکه ای
چسب زخم همراه با قوطی چسب چوب است.
قوطی را در دستانم میچرخانم و لایه ای شفاف چشمانم را میپوشاند.
شاید… شاید من اشتباه کرده ام قلبم به جای شیشه همچون
چوب سرد و زمخت و بی احساس است و نیازش به چسب چوب است.
تکه های قلبم را جمع میکنم و با همان چسب چوب بهم وصلشان میکنم.
اما تکهی زخمی را نمییابم، به دور خود میچرخم و آن را در گوشه ی
اتاق پیدا میکنم، چسب زخم را رویش میزنم و به تکه های دیگر میچسبانمش.
قلبم را در دستانم میگیرم و با دیدنش دستانم سست میشود و عاقبت رها…
این بار تکه هایش ریزتر از بار قبل شده است در چشمانم به اندازهی لوبیا شده اند.
کاش مثل لوبیای سحرآمیز رشد میکردند و یک قلب سالم و بدون زخم را به
منی که حالا بی قلبم هستم هدیه میدادند، کاش…کاش…