رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
دانلود رمان بوسه ی تیغ اندروید،pdf،ایفون

? دانلود رمان: بوسه‌ ی تیغ
? نوشته: ا.اصغر زاده نویسنده انجمن رمان های عاشقانه
? ژانر: #عاشقانه#پلیسی
? تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۸۵

?  خلاصه:

دانلود رمان بوسه ی تیغ

بـــسم الله الرحمن الرحیم
رمان بوسه‌ی تیغ

مقدمه:
-حواست به من هست؟
-دلم میانِ این همه آدم…
-فقط کمی…
-سادگی میخواهد…
-کسی که نپرسد:
-“حواست به من هست؟!”
-فقط بیاید با اندک نگاهی
آرام بگوید:
-“حواسم به تو بود!”

-گاهی تمام میشود تمامِ باورهایت
-گاهی باریک میشود حسِ رویاهایت
-گاهی آغاز میشود تمامِ پایانهایت
-گاهی نفرت میشود تمامِ عشقهایت
-گاهی نفرین میشود تمامِ عاشقانه هایت
-و گاهی…
-گاهی بوسه میشود تمامِ غم هایت ولی…شاید بوسه ای از جنسِ غم…شایدم بوسه ای از جنسِ گل،گلی آغشته به تیغ

 قسمتی از رمان :

-چادرمو جلو کشیدم و موهای طلایی رنگمو هل دادم تو مقنعه م،بغضی که چنگ انداخته بود تو گلوم و بزور قورت دادم و
سعی کردم عادی باشم،حفظ ظاهر برای منی که اینهمه برای این لحظه،بیتابی میکردم واقعا سخت بود….ولی من دیگه
دختر بچه ی نوزده ساله ی ساده و زود باور نبودم….هنوزم با یادِ سادگی هام و اینکه چگونه گول حرفای
عاشقانشو میخوردم احساس درد میکردم،بیچاره عزیز
راست میگفت دنیا پر از گرگه،نخوری میخورنت!
با یادِ عزیز قطره اشک سمجی از گوشه ی چشمم سر خورد…. با صدای در
اشکامو پاک کردم و رفتم نشستم پشت میز و صدامو صاف کردم:بفرمائید؟
-سروان زیر دستم وارد اتاق شد و بعد از ادای احترام گفت که متهم تو اتاق بازجویی هست.
-سرمو تکون دادم‌:تشکر میتونی بری…باز احترام نظامی کرد و از اتاق خارج شد….
زیر لب اسم متهم رو زمزمه کردم متهم‌،متهمی که یه زمانی….
آهی از سر حسرت کشیدم و سعی کردم به گذشته ی پر از ننگِ
خودم برنگردم،گذشته ی سیاهی که قلب منم به رنگِ خود درآورد!
-پرونده رو برداشتم و از اتاق خارج شدم…جلوی اتاق بازجویی کمی مکث کردم،مطمعنأ
رودرو شدن با متهمی که گذشته‌ام به دست او رنگ سیاه گرفته بود بیش از بیش سخت بود!
-سعی کردم اعتماد به نفسمو حفظ کنم که چندان هم موفق نبودم چون با یادآوری اون صحنه و اون شب باز لرز کردم
و پاهام سر شد،بزور تونستم تعادلمو حفظ کنم و رو صندلیِ کنار در بنشینم….با چند نفس عمیق به خودم مسلط شدم و پرونده رو باز کردم
چشمم که به عکسش افتاد حسِ چندشی تمامِ وجودم رو گرفت: -فرهاد اصلانی…جرم: قاچاق دختر!
-با نفرت تمام چشمامو بستم و بلند شدم با نفس عمیقی درو باز کردم و داخل شدم.
-سرشو که تو دستاش گرفته بود با صدای در بلند کرد و با دیدنم چشماشو بازو بسته کرد و کمی که دقت کرد عینِ جن زده ها از جا پرید!

لینک دانلود رمان حذف شد

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : 2 امتیاز کل : 5
  • اشتراک گذاری
  • 2348 روز پيش
  • علی غلامی
  • 5,294 بازدید
  • ۲ نظر
لینک کوتاه مطلب:
نظرات
  • ریحانه
    ۳ آذر ۱۳۹۹ | ۱۸:۰۲

    عالی بود فقط لینک دانلودش رو هم بذارید

  • دریا
    ۲۷ آذر ۱۳۹۸ | ۱۷:۱۶

    خیلی زیبا و طنز بود عالییییب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
  • ستایشنميدونم چقدردیگه بایدقسمتون بدم تااین رمان رورایگان بزارید...
  • امیرعالی خوشم آمد...
  • چجوری بخونمشون؟...
  • زهرا زارع مقدمدر دل دارم سخن می اورم ان را بر زبان اما سخن کجا و خط زیبای رمان کجا ؟ ☆ واقعا ر...
  • گودزیلای همسایه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.