? دانلود رمان: پسر نوح
? نوشته: نازلی نویسنده انجمن رمان های عاشقانه
? ژانر: #عاشقانه#اجتماعی
? تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۴۷۷
پسر نوح بابدان بنشست خاندان نبوتش گم شد پسری هستم ازنسل پیامبران جدم آدم پدرم نوح آری درست است من همان پسر نوح هستم که فریاد خیرخواهی پدرش رانشنیدودرطوفان وسیل غرق شد.
من ازنسل همان پدر وپسرهستم وتاریخ دوباره تکرار میشود. درست مثل قرن ها پیش اما امروزی تر از همین نسل
پدرم فریاد میزند که راه انتخاب کرده ام غلط است اما من یک تنه دربرابر او وزندگی می ایستم ومی گویم راهی که دارم میروم درست است وبه مقصدخواهم رسید.
اما…
داداش: مامان این نامردرو چجوری راه دادی تو خونت؟
مامان: مهدی پسرم…
حرفش رو قطع کرد وگفت: تو باچه رویی اومدی هاااااا؟
حالا دقیقا روبروی من ایستاده بود و باخشم زل زده بودتوچشمام.
_داداش من…
داداش باهمه خشمی که داشت محکم زدتوصورتم.
تنهاصدایی که ازبقیه شنیده شد«هین» بود.
هیچ کسی جرئت حرف زدن نداشت. دستم رو گذاشتم رو صورتم، جایی که داداش زد.ازشدت ضربش جاش میسوخت.
ایندفعه مامان وبقیه نزدیک ماشدن وخواستن داداش روازمن جداکنن.
داداش: باچه رویی پاتو گذاشتی تواین خونه هان؟ عوضی آشغال اگه باباالان نیست، اگه حاجی الان سینه قبرستون خوابیده به خاطرتوی بی لیاقته…
مامان: مهدی توروخدا…
تبسم: داداش خواهش میکنم ولش کن…
داداش همه روکنارزدوازیقم میکشیدومنوباخودش می بردحیاط.
پرتم کرد وسط حیاط. نتونستم تعادلم روحفظ کنم برای همین افتادم زمین. داداش هم اومدسمتم وتامیتونست منو زد. هیچ مقاومتی نمیکردم چون میدونستم حقمه، بالاخره باید یه جوری تلافی عذابی که به خاطرمن کشیده بود رو در می آورد. داداش ول کن نبودحتی اصرار وخواهش والتماس های بقیه هم فایده ای نداشت تااینکه دیدم چندنفرداشتن داداش رو ازمن جدا میکردآخرین ضربش لگدمحکمی بودکه به معدم زد.
نه داداش نه!
رمان خوبی بود حتی اگه کم وکاستی هم داشت قابل چشم پوشی بود.
پیشنهاد میکنم رمان دخترک هم بخونید چون دراون رمان از علی ونازلی وتبسم وامیر ویوسف وسعیدو…. جزء شخصیت های رمان هستند هرچند نه در نقش اصلی