داستان کوتاه دفترچه ی خاطراته پیش پا افتاده

? داستان_کوتاه
✨ دفترچه ی خاطراته پیش پا افتاده
? ژانر عاشقانه
✍ بقلم نجمه کامل

به نام خدا
دفترچه ی خاطراته پیش پا افتاده
به قلم:نجمه کامل
(دنیای پشت شیشه):
همیشه عینک به چشم هایم می زدم؛ واین باعث تمسخر دوستان و آشناهایم می شد؛ به طوری که تا مرا می دیدند می خندیدند و می گفتند: سارا خیلی دوست داری چشم هایت ضعیف شود؟
بله؛ چشم های من ضعیف نبود و من همیشه از عینک بدون نمره استفاده می کردم؛ چشم های نیاز به یک دیده واضح نداشت؛ نیاز به یک دیده پشت شیشه ای داشت.
درست زمانی که هشت سال داشتم ساعت هایی که از مدرسه تا خانه را بادوست هایم طی می کردم؛ یک کفش فروشی درست در نزدیکی خانه مان بود؛ دوازدهم آبان ماه وقتی از مدرسه برگشتم نگاهم به کفش های قرمز رنگ و زیبایی افتاد که از پشت ویترین مغازه می درخشیدند؛ خیلی دلم می خواست آن کفش های قرمز را بخرم؛ مدل جدیدی بود و تازه آمده بود؛ اما قیمت آن کفش ها زیاد بود و با پولی که من داشتم نمی شد آن کفش های گران و زیبا را خرید؛ وقتی به پدرم گفتم به من قول داد که آن کفش هارا برایم بخرد؛ کم کم آن مدل کفش ر‌واج یافت و من در پای دوست هایم می دیدم.
کارم هر روز شده بود این که بعد از اتمام مدرسه بروم پشت در آن مغازه و ساعت ها به آن کفش ها زل بزنم؛ زمستان تمام شد و کم‌ کم بوی عید در کوچه و بازار و خانه ها پیچید؛ اما من هنوز در فکر خرید آن کفش های قرمز بودم.
برای خرید لباس نو به همراه پدر و مادرم راهی بازار شدم؛ چند کوچه بالاتر به یک کفش فروشی که جنس هایش را حراج کرده بود رفتیم؛ درست شبیه همان کفش های قرمز محبوب من در آن جا بود.
اما نه…این کفش های قرمز با کفش های محبوب من فرق داشت؛ برق و جلایی که کفش های محبوب من داشت در آن نبود.
به هر زور و قیمتی که بود پدر و مادرم را راضی کردم و به همان کفش فروشی رفتیم.
بلاخره پس از گذر ماه ها من توانستم کفش های قرمز و زیبایی که مدت ها مرا درگیر خود کرده بود را بخرم.
صاحب مغازه کفش هارا درون جعبه ی شیشه ای گذاشت و پس از پرداختن پول کفش به خانه رفتیم.
من آن سال نتوانستم غیر از کفش لباس و چیز دیگری بخرم؛ آخر قیمت آن کفش ها زیاد بود؛ وقتی به خانه رسیدم کفش هایم را روی میز اتاقم گذاشتم؛ زیبا بودن و براق و چقدر من این کفش هارا دوست داشتم!
دست بردم که از جعبه ی شیشه ای بیرونشان بکشم و بپوشم.
اما یک لحظه متوقف شدم؛ اگر کفش هایم را بپوشم و بعد در خیابان رهگذری موزی پرت کند و بعد من بخورم زمین و کفش هایم ترک بردارد چه؟
یا اینکه یکی از دوست هایم به شوخی مرا از پشت هل دهد و بعد بیوفتم توی جوی آب و کفش هایم خراب شود چه؟
یا اگر در باران کفش هایم خیس و گلی شود؟
نه! من کفش ترک خورده و گلی و خیس را نمی خواستم !
سال ها گذشت و من هرگز آن کفش هارا نپوشیدم زیرا فهمیده بودم کفش های من تا زمانی برایم محبوب و زیباست که پشت همان جعبه ی شیشه ای باشد که ترک نخورد و خراب نشود.
بزرگ تر که شدم فهمیدم چیز هایی با ارزش است که پشت شیشه بماند!
مهم نبود که دوست هایم مرا مسخره می کنند و من عینک بدون نمره می زدم .
مهم این بود که من نمی خواستم دنیایم ترک بردارد

اگر نویسنده این اثر هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
1 نظر
نظرات
  • اسماعیل مرادی نسب
    15 مهر 1396 | 10:41

    با سلام خدمت شما خانم محترم.ببخشید من یک داستان برای ساخت فیلم کوتاه نیاز داشتم شما کسی رو میشناسید که اینکار انجام بده؟

درباره ما
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
  • 09024084858
نماد اعتماد الکترونیکی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق بهرمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانهمیباشد.