شعر
✨ بغض هایم
? ژانر عاشقانه
✍ بقلم فرزانه شفیع پور
خسته ام از شب بیداری های
بی حاصل که حاصلی جز رنگ گرفتن بالش زیر سرم ندارد…!
خسته ام از دغدغه های پر تکرار روزها و شب های روتین وار…
تیغ تیزی فرورفته در گلویم…
نه نفس بالا می آید و نه بغض پایین…
درد دارد مرور تلخی ها…
من تنم پر از زخم های
خاطره ست…!!!
می کشم در آغوش تن
لهیده ام.
چشم می دوزم به رد اشک روی بالش…
نفسم که بالا می آید…
عق می زنم تمام تلخی ها…
شب که رفت قول می دهم به خودم…
به دلی که سنگ شد و تمام…!!!
قولی مردونه در میان تمام ضعیف بودن ها…
قصه برگ جدیدی به من می دهد انگار…!
ضعف و سستی را می فرستم
به کنار…
نوری همراه با انوار خورشید…
لبخند را مهمان می کند بر لبانم…
من امید دارم هنوز هم…
آن خدایی که آن بالاست
بامن است…