شعر
✨ پسرم
? ژانر عاشقانه
✍ بقلم فرزانه شفیع پور
نگاه حسرت بارت را که می بینم، چیزی در درونم فرو می ریزد، و من غرق می شوم در دنیایی از ناشناخته های کودکی ات.
می دانم نیازت را…
و اما چه کنم که دستانم بند جایی نیست.
آرام جان خسته ام، هرشب را به این امید صبح
می کنم که بتوانم روزگار بهتری را برایت بسازم…
پسرم!
به دستان خالی ام نگاه نکن!
من خدایی را دارم، که با همین دستان خالی
یاری ام می دهد تا یاری ات کنم.
کودک دلبندم!
ضعیفم؛
اما بخاطر تو، قول می دهم قوی بودن را تمرین کنم.
فقط یک خواهش؟
جان دلم!
از کنارم نرو…
که اگر یک لحظه نباشی،
دنیا برایم جهنم است و من گمشده ی دنیایت،
حضورت را طلب میکنم.
شب های بی تو بودن را با سیل چشمانم بر پتویی که عطرت را به امانت گرفته،
صبح می کنم و خدا نکند روزی را که تو بفهمی!…
چقدر سخت است!