شعر
✨ مرد بودن
? ژانر عاشقانه
✍ بقلم فرزانه شفیع پور
مردبودن به زوربازو نیست جانم!
به صدای بلندت که بیاندازیش در سرت، و دعوت کنی به تماشایش نیست.
می خواهی مرد را برایت تعریف کنم؟
اینذکه بنیشینی حتی برای چند دقیقه ا ی ناقابل، به پای دردودلهای شریک زندگی ات!…
این که بخوانی تمنای چشمان نازنینش را، بدون برزبان آوردن آنها…
مردبودن به غیرت های دم به دقیقه ات، که حتی خودت در دلیلش مانده ای نیست.
دست زنت را بگیر و محکم بفشار.
به او بفهان بودنت تا ابد را.
مشت بزن برسینه ات و فریادبزن تخت ملکه بودنش را…
اینکه گوشت را اجاره دهی به مادرت و دست بگذاری به روی دستهای خواهرت، مردانگی نیست.
میدانی؟ …
راه ورود به قلبت را بلدند،
چون سالها زیستن در کنارت!
اما زنی که بله اش را به خواستن نگاهت داده،
هنوز در پیچ و تاب شناختنت به سر می برد.
بلد نیست هنوز هندوانه زیر بغل گذاشتنت را…
و اما تو و اطرافیانت هم اندکی فرصت به او نمی دهید.
مرد! …
در عمق چشمانش بنگر و اندکی سکوت کن.
خواهی فهمید که از چه چیزی رنج می برد، و آن وقت تو کوه باش برایش.