شعر
✨ رحمت الهی
? ژانر عاشقانه
✍ بقلم فرزانه شفیع پور
تنم خیس از هجوم بی تعلل باران.
ایستاده ام در میان باغچه، و سر بر آسمان برده و لبخند می زنم، و نجوا می کنم با خدایم،
دوست داشتنش را…
خنده ام می گیرد، از پرندگانی که با بالهای خیسشان به دنبال
جان پناهی می گردند، و من پیروزمندانه بالهای قدرتمندم را نشان شان می دهم.
شدت سیل آسای قطرات،
مادرم را کنار پنجره
می اورد، و تذکر و اخم شیرینش
حتی ذره ای تکانم نمیدهد.
آمده ام برای دردودل کردن با خدایم…
اصلأ از زمانی که من آمده ام، برکاتش فزونی کرده و انگار خواست بفهماند که هست.
هست با من، و نباید نگران چیزی باشم.
چشمکی به نگاه مهربانش
می زنم و شکرش می کنم برای بودن و اطمینانش.