خلاصه رمان حادثه :
نوینسده : مجتبی نور شمسی
نمیدونم ازکجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگیم رو….نمیدونم چرا قسمت می کنم روزهای خوب زندگیم روچرا تو اول قصه همه دوستم میدارن وسط قصه میشه سر به سر من میزارن …….
تا می خواد قصه تموم شه همه تنهام میزارن میتونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم تا با یه نیش زبون بترکه و خراب بشه……………
تا بیان جمعش کنن حباب دل سراب بشه میتونم بازی کنم با عشق و احساس کسی میتونم درست کنم ترس دل و دلواپسی میتونم دروغ بگم تا خودم و شیرین کنم………
میتونم پشت دلا قایم بشم، کمین کنم ولی با این همه حرفا باز منم مثل اونام یه دروغگو می شم همیشه ورد زبونام …یه نفر پیدا بشه به من بگه چیکار کنم ؟؟؟؟؟
با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟من باید از چی بفهمم چه کسی دوسم داره ؟؟؟؟؟؟؟؟توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ژانر : عاشقانه
من هنوز نخواندم دوستان به نظرتان بخونم یا نه
واقعاعالیه دمت گرم داداش ممنونم.❤❤??????❤❤
kh awliiii bod:)