داستان کوتاه زن
#صد_داستان_صد_نقاشی
#داستان_بیست_و_یکم
#زن
+ بعد چی شد؟ ویکتور رو کجا دیدی؟
- میدونی؟ مشکلِ بزرگِ من اینه که؛ خیلی زود همهی افراد، همهی مشکلات من رو میفهمند.
+ اگه معذب میشی، نگو.
- بیخیال؛ در آستانهی جدایی از پاتریک بودم؛ برام ۳روز هتل رزرو کرد و بلیت قطار داد بهم
و گفت؛ این روزا بهترین فصلِ هلنده؛ یه چند روزی از آفتابِ هلند لذت ببر و قبل از جدایی، یکم
روش فکر کن. پاتریک؛ هم خیلی دوسم داشت، هم خیلی سرم داد میزد، تا اینکه بعد ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.