داستان_کوتاه
✨ عاقل باش
? ژانر اجتماعی
✍️ بقلم محمدعلیخانی
داستان کوتاه عاقل باش
پدرم یه قهوه خونه داشت,یه قهوه خونه باحال که پردودبود وهمیشه صدای قل قل میداد.ازخدمت سربازی که برگشتم پدرم گفت:رضاجان توتنهافرزند منی,منم دیگه دارم پیر میشم,نوبت توعه که کارکنی این مغازه واین تو,ببینم چیکار میکنی...................................قهوه خونه رو جمع کردم ویه کافه زدم,یه کافه دنج.ازدوستم محمد هم خواستم که بیاد وپیش من کارکنه.محمد هم مدرک لیسانسش رو قاب کرد و پیش من مشغول شد.................................دوسالی بود که کافه رو راه انداخته بودم,درآمد خوبی ...
داستان_کوتاه
✨ تابستان بد
? ژانر اجتماعی
✍️ بقلم محمدعلیخانی
داستان کوتاه تابستان بد
سمسار محل یه دوچرخه آورده بود، یه ذره خط و خش داشت اما خوشگل بود، دوست داشتم که داشته باشَمش!سرِ شام خطاب به مادرم گفتم: دیدی عباس آقا دوچرخه آورده؟مادر: دیدم!(این جور موقع ها حرص آدم در میاد)-همه دوستام دوچرخه دارن.-همه ندارن!-نصف بیشترشون دارن، راحت تر هم میرن خرید.-اونا درسشون هم میخونن تو چی پنج ساله داری مدرسه می ری هنوز جدول ضرب بلد نیستی!-کی می گه بلد نیستم؟-اگه بلد بودی ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.