داستان کوتاه شکننده ی سنگ
#شکنندهی_سنگ
تبری خواهم ساخت ، از جنس دانش! و آن را محکم به سنگهای رو به رویم خواهم کوبید!
:::: بینیم را بالا میکشم و اشکهای جاری بر روی گونههایم را با سر آستین لباسم پاک میکنم.
چگونه به خانه بروم؟!
وقتی دخترکم با شور و اشتیاق به طرفم میآید و میگوید:«بابا برام چی خریدی؟!» ، من چه به او بگویم؟!
هر روز میگویم:«میخرم عزیزم؛ پولدار شدم برات همه چی میخرم!»
بخدا دیگر نمیتوانم امشب چنین حرفی را بزنم!
چگونه به صورت همسرم ...
داستان کوتاه الی
داستان_کوتاه
✨ الی
? ژانر اجتماعی
✍️ بقلم زهراحیدری
نام داستان: #الی
نام نویسنده:#زهراحیدری
*
من همونیم که یه روز تو جنگلا ، میون سبزه زارا ، میدوئید و آواز میخوند!
فقط الان تن ندارم ، رو دیوارم...چشم ندارم ، به جاش تیله دارم!
*
الا سرش رو پائین میندازه و با تاسف میگه: سرش رو دیدم!
چشمای تنها ترین دوستش بارونی میشن؛ گوشاش رو تکون میده
، چشاش رو باز و بسته میکنه و میگه: باز هم؟!
کجا دیدیش؟ کجا سرش رو دیدی؟!
الا سرش رو بالا نمیآره ، اگه سرش ...
دانلود رمان حمای زحمت
نوینسده : زهرا حیدری رحمت آبادی کاربر انجمن رمانهای عاشقانه
ژانر: #اجتماعی#احساسی
تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۲۶۱
خلاصه :
من رو بازی دادن
مثل عروسک خیمه شب بازی...
زندگیم سر تا سر دروغ بود و این دروغ من رو قوی تر کرد.
سختی کشیدم، اما ادامه دادم.
دلم رو شکستند
مسخرم کردن
کتکم زدن
اما من بخشیدم.
نمی دونم چی شد ، که زندگیم به این جا کشیده شد!
قسمتی از رمان:
سیاهی شب، آسمون رو پوشونده بود.
از ترس این که الان یه روح پشت سرم باشه ، همش ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.