داستان کوتاه زنگ تحلیلی | به قلم عطیه شکری
خب چرا مامان با ما نمی آد؟
- چون مامان دلش نمی خواد با ما بیاد.
دست دخترک را کشید و قدم از قدم برداشت اما بهار مصرانه به عقب چرخید و با آن اخم های معترضش لب زد:
مامان بیا اونجا خیلی خوش می گذره!
مرد جوان کلافه شد و به قدم هایش سرعت بخشید و دخترک را به دنبال خودش کشید.
دختر با پا فشاری هنوز هم مادرش را می خواند اما گویی مادرش ساز ...
داستان کوتاه عاقبت اعتماد
روزی سگ شکاری جوانی عاشق یک گرگ شد. با آن که می دانست
او از آن گرگ دیگریست و خواستنش بی ثمر اما دست از تلاش نکشید و
به نزد پدر گرگ رغیب رفت تا از او رسم زندگانی بیاموزد بلکه بتواند خود را در دل دخترک جا کند.
به گرگ پدر گفت:
به من زندگانی بیاموز!
گرگ او را به نزدیک پرتگاهی برد و گفت:
از این جا بپر!
سگ به ارتفاع نچندان زیاد دره نگاهی انداخت اما عقلش رضا نداد به پریدن. ...
داستان کوتاه توهم
صدای آژیر آمبولانس روحم را به بند می کشد و روی اعصاب ضعیف شده ام رژه می رود. نور قرمز رنگ ساطع از
چراغ های اتومبیل غول پیکر تیله هایم را اذیت می کند.
انگشتان مردانه ام دور فرمان گره می خورند. صحنه هایی از گذشته به سرعت از جلوی چشمانم می گذرد.
تمام زجه زدن هایم، صورت خونی شیوا که در آغوشم جان داد و آن موتر سواری که نارنجکش تن ظریف
شیوایم را نشانه گرفت. نفسم را با کلافگی بیرون ...
? داستان_کوتاه
✨ چه کسی بهتر از تو
? ژانر اجتماعی
✍ بقلم عطیه شکری
داستان کوتاه چه کسی بهتر از تو
به قدم هایم سرعت بخشیدم. هوای سرد آذر ماه تا مغز استخوانم را می سوزاند.
اشک های روان بر صورتم را پس زدم و دستان یخ زده ام را میهمان جیب هایم کردم.
نور سبزی که از امامزاده ساطع می شد، عجیب گرما را به قلب یخ زده ام بخشید.
بینی ام را بالا کشیدم و پا تند کردم تا زودتر خودم را به آن منبع ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.