خلاصه کتاب:
دختری به نام ماهرخ که یکی از دخترای تاجر فرش که بعد از ورشکست پدرش و ازدواج برادرش دست روزگار اونو با پسر تیلیادری که از خانواده های اصیل عرب و ایرانی هست به نام شاهرخ که روزگار اینارو عاشق هم میکنه و تمام ماجرا ها از این لحظه شروع میشه و با تمام بدی و خوشی به پایان هم میرسه ممنون از همراهی شما عزیزان
خلاصه کتاب:
باران گرفتار پلیس و گرفتار عشق یک طرفهی ممنوعه، اون دختر لجباز و سرکشی هست که با دروغ دوستش فروزان به گرفتاری دچار میشه و ناخواسته بهش تهمت زده میشه و تحت تعقیب پلیسه و باران با تیری که خورده از چنگال قانون فرار میکنه و باید دید آیا زنده میمونه؟ و آیا سرنوشت چه بازی با شخصیت داستان خواهد داشت؟
خلاصه کتاب:
داستان راجب دختر و پسری به اسم آنا و ایمانه که با برخورد توی دانشگاه کلکلشون شروع میشه، اما کم کم عاشق هم میشن تا توی یه شب آنا ایمان رو توی یه جشن با یه دختر میبینه اما....
بعد از مدتی اینا با هم دوست میشن و ایمان به خواستگاری آنا میره، غافل از این که مشکل اصلی از همینجا شروع میشه
خلاصه کتاب:
سرگرد ماهر سازمان نیروی انتظامی، با یک تصادف غیر عمد میمیرد؛ البته این چیزیست که بقیه از آن خبر دارند، در حالی که مسئله پیچیدهتر است! سرگرد مُردهی دیروز، تبدیل به رئیس باند امروز شده است که هدفی مهم دارد اما...
مقدمه:
مبهوت از جمعیت رو به رویم، چشمانم را بسته بودم و تظاهر به مردن میکردم؛ در حالی که روحم از آن لحظه به بعد، مُرد! اولین صحنه، اولین مرگ روح من! صحنهها پشت صحنهها، دروغها پشت دروغها، گلولهها پشت گلولهها! احساسات مرده، هرگز زنده نمیشوند. احساس که بمیرد، روح دمیده شدهی خدا در وجودت هم برای ابدیت چشم میبندد اما...
خلاصه کتاب:
پروا دختری که بعد از مرگ خواهرش از بچه کوچیک اون نگهداری میکنه تا اینکه روز اولی که میره دانشگاه با دیدن شوهرخواهرش اونم تو جایگاه #استاد کرک و پرش میریزه و ماجرا درست از روز اول دانشگاه شروع میشه...
خلاصه کتاب:
داستان در مورد دختر شهرستانی هست که یکی از بزرگترین آرزوهاش قبولی در دانشگاه تهرانه. اما وقتی به این موفقیت بزرگ دست مییابه با یک سری آدمها آشنا میشه و وارد داستانی ناخواسته میشه که یک سری اتفاقها براش میاوفته و به مرور زمان از آرزویی که کرده پشیمون میشه و مدام خودش رو سرزنش میکنه که ای کاش هیچ وقت به این شهر نمیاومده و...
خلاصه کتاب:
یعنی میشود تابستان، بشود عروس زمستان؟ یعنی میشود جانان قصهی ما بشود عروس کوه سرد غرور؟
یعنی میشود دختر قصهی ما وقتی از طوفانهای بزرگ زندگیاش تن نحیفش شروع به لرزش کند، کسی باشد که دستهای او را بگیرد و با گرمای دستش وجود او را سراسر گرما و آرامش کند؟
امّا چه کسی میتواند باور کند که کوه سرد غرور دارای دستان گرمی باشد. تقدیر چه سرنوشتی را برای دختر قصهی ما رقم خواهد زد و جانان ما جنون و جانان چه کسی خواهد شد؟
خلاصه کتاب:
چهار ساله همه ازش متنفرن… پدر، مادر، برادر، حتی همه ی فامیل با نگاه های پر از نفرت دلش رو بدرد میارن… فقط و فقط به جر
م بی گناهی، بی گناهی که تو دادگاه همه گناهکاره… تا اینکه بالاخره بعد از چهار سال غریبه ای رو میبینه که از هر آشنایی براش
آشناتره یا شاید هم آشنایی که از هر غریبه ای براش غریبه تره… خودش هم نمیدونه ولی این میشه نقطه ی آغاز دوباره ای برای
داستان زندگی اون…قشنگه..پایان خوش
خلاصه کتاب:
تصمیمات احمقانهام مرا در سراشیبی مرگ قرار داد، در این سراشیبی هر آنچه را که ترس از دست دادنش را داشتم گم کردم. اکنون من ماندهام و یک دنیا هراس و پلهای شکستهی پشت سرم.
چگونه به جایی که به آن تعلق داشتم برگردم؟ چگونه خود را از این مهلکهی عشق و عاشقی نجات دهم؟ همیشه میپنداشتم توان تمییز اتفاقات را دارم و آنچه بر آنها اثر می گذارد من هستم اما این نیز اندیشه ای پوچ و بیحاصل بود از همان اندیشهها که فکر میکنی هست اما نیست... فکر میکنی میشود اما نمیشود.
خلاصه کتاب:
روایتگرِ زندگی دو خواهر دوقلو اما با ذهنیتی متفاوت، خواهرانی که پیشفعال ذهنی هستند و بعد از گذر ماجراهای پیچیده در گذشته راهی تیمارستان میشوند اما بعد به طور مجهولی غیب میشوند. زندگی دخترهایی که رگهای سرخ چشمان مرگ، در رگههای سرخ چشمهایشان معما شد.
خلاصه کتاب:
من فقط اون حس قشنگی که به همدیگه داشتیم رو میخوام.
من هنوز تورو یادمه.
خنده هات...
صدات...
حرفامونو یادمه.
اما تو دیگ نیستی و بینمون چند تا اسمون فاصلس.
کاش بیشتر میموندی...
بیشتر داشتمت.
الان تنها چیزی که ازت دارم یه اتاق پر از عکساته.
عکسایی که باهم انداختیم.
بیا برگردیم به عقب...
دانلود رمان ازدواج اجباری
دانلود رمان عاشقانه ازدواج اجباری از یک انتقام شروع شد انتقامی که پسر قصه ما به خاطر اهدای قلب مادرش به مادر دختر قصه ما بهار شروع شد و این کینه باعش شد پسر قصه ما کامران برای جبران رنج خودش دست به این ازدواج بزنه و باعث اذیت خودش و بهار بشه .بهار یه روز که ازمدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیخونه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.