دانلود رمان لاک طلایی
نگاهی به ساعت انداخت هنوز تا زمان رفتن به محضر سه ساعت وقت داشت .
روی صندلی جلوی آیینه نشست ونگاهی به صورتش انداخت ، تصمیم گرفتدستی به سر و رویش بکشد .
به سمت کمد رفت و از لا به لای لباس هایش رنگ مو و ابرویی که یواشکیخریده بود برداشت و به سمت حمام رفت .
دوش اب را باز کرد و جلوی ایینه بزرگ حمام ایستاد ، رنگ را در ظرفی ریختو با قلمو مخصوصش مشغول رنگ ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.