داستان کوتاه معجزه ی صبر
داستان کوتاه
معجزه ی صبر
با شنیدن صدای زنگ خانه دست از کار کشید و همان طور که دستانش را با حوله پاک می کرد به طرف در رفت.
دستی به لباس کهنه و مندرسش کشید و در را باز کرد.
با دیدن چهره ی عصبی صاحب خانه رنگ از رویش پرید و حالش گرفته شد، لب های
خشک و ترک خورده اش را با زبان تر کرد و با ترس گفت: آقای حمیدی به خدا پیدا
نکردم صبح تا شب در ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.