داستان کوتاه عاشقی شهامت میخواهد به قلم عطیه شکری
به نام خدا
نام اثر: عاشقی شهامت می خواهد
به قلم: عطیه شکری
- بعد از انجام کارت یه راست برگرد پاسگاه سر پستت!
پرونده را از دستم گرفت اما قدم از قدم برنداشت. موشکافانه نگاهی به چشمان فراریش انداختم و با جدیت پرسیدم:
چرا وایستادی؟ برو دیگه!
بالاخره دلش را به دریا زد و پر استرس خواسته اش را به زبان آورد:
جناب سرگرد اجازه می دید یه امروز رو بعد از کارم مرخص شم؟!
نگاه پر غروری به ...
داستان کوتاه مجازی نباش به قلم فرزانه زارعی
سینی چایی رو برداشتم و به سمتش رفتم.به مبل دو نفره ای که نشسته بود اشاره کرد و گفت: همسری بیا کنارم بشین.
کنارش نشستم و سرم رو روی شانه اش گذاشتم و برای چند دقیقه ای چشم هایم را بستم.
تصویر گریان مریم دوباره برایم جان گرفت. خوب به یاد دارم آن روز نحسی که غرور خواهرم برای
یک سرگرمی شکسته بود. آن روز برای دور همی خواهرانه ی همیشگیمان به خانه اش رفته بودم ...
داستان کوتاه شرمنده ام آقا به قلم عطیه شکری
مریم بینی اش را بالا کشید و همان طور که کیسه ی یخ را بر روی پیشانی ام می گذاشت، شروع به گله و شکایت کرد:
آخه داداش من این چه کاریه که با خودت کردی؟!
سردی یخ، پوست سرم را سوزاند؛ چهره ام در هم فرو رفت و نالان اعتراض کردم:
آخ، چته دختر؟! درد می کنه، یواش تر!
از قصد، کیسه را به سرم بیشتر فشرد و با حرص گفت:
حقته! آخه مگه تو لاتی ...
داستان کوتاه درختی شکوفه ریزان به قلم مهسا محمدی مهیس
بسم الله الرحمن الرحیم
درختی شکوفه ریزان
#مهسا_محمدی_مهیس
کنار درخت تنومند می نشیند و به آن تکیه می دهد . او دختریست از دیار غربت ، قلبش از سنگ ،
جسمش از سنگ و روحش از سنگ ! درخت بر سر او شکوفه می ریزد و او محزون به درخت نگاه
می کند و با خود فکر می کند ای کاش او هم از درخت بود ، همانند درخت زندگی می کرد ، همانند
درخت نفس می ...
داستان کوتاه اجاره خانه به قلم آریانا عاشوری زاده
مردی در زندگی خود به مادر مسنش بی احترام و بد رفتاری می کرد روزی مادرش گفت:
عزیزم چند وقته اجاره خونه رو ندادیم یه کم پول احتیاج دارم بهم می دی؟
- به من چه؟ من که خونه مجردی گرفتم خیالم تخته، تو آواره بشی هم به من ربطی نداره.
اشک درون چشم های مادر حلقه زد، نمی توانست باور کند که ثمره ی زحمت هایش اینگونه
با او رفتار می کند، چقدر سخت است ...
داستان کوتاه بسیار زیبا بیمارهجر به قلم ع.حیدرنیا(ترگل)
مقدمه:
کامم امروز تلخ و زهرآگین است، همانند تلخی و شومی سرنوشتم.
عجیب دلتنگم، دلتنگ اینجا بودنت که هیجان مرا با آهنگ کلامت خاموش کنی.
دلتنگ مدهوش شدنم از عطر تنت
دلتنگ فرو رفتن در حصار تنگ آغوشت
دلتنگ هرم نفسهایت که به رخسار حس کنم
تو با رفتنت از بند عشق آزادم کردی، اما هنوز هم دلتنگ با تو بودن هستم.
میهمانان را بدرقه میکنم و درب را روی هم میگذارم. تکیه بر در میدهم و به آسمانی که ...
داستان کوتاه مرد بلا زن ناقلا
داستان_کوتاه
✨ مرد بلا زن ناقلا
? ژانر طنز
✍️ بقلم شکیبا پشتیبان
بسم الله الرحمن الرحیم
نام داستان کوتاه:
مَردِ بَلا ، زَنِ ناقُلا
ژانر:
طنز
نویسنده:
ش. پشتیبان " ترانه "
سال تحصیلی:
۱۳۹۶/۹۷
باز نویسی شده توسط نوپا عطر یاس.
مَردِ بلا، زَنِ ناقلا
و اینک شکیبا پشتیبان « کوه یخ » بعد از رمان های ، سِوگی، همیشه بی قرار « جلد دوم سِوگی » ، فریاد یک برگ زرد « فیلم نامه » ، شبحی در تاریکی ، و ... باری دیگر دست به قلم ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.