داستان کوتاه برای با تو بودن انسان بودن کافی ست
#داستانک
#برای_با_تو_بودن_انسان_بودن_کافیست
تو مرا آفریدی و این برای تو کار آسانی بود.
مرا اشرف مخلوقات نمودی و باز هم برایت آسان بود.
نامم را با سهولت انسان نهادی، از روح خودت در وجود من دمیدی
و مرا فرشته ی زمینی خودت کردی.
نطفه ای بودم در بطن مادرم، از همانجا با بند بند وجودم آمیخته
شدی و مرا از محبت های بی دریغت، محروم نکردی.
۹ ماه گذشت و چشم بر روی زیبایی های جهان شگرفت گشودم.
گیج و منگ ...
داستان کوتاه کلبهای میان آسمان و زمین
میان انبوهی از جمعیت، گم شده بودم؛ دقیق نمیدانستم کجاست؟
دیوارهایش درست مثل میلههای زندان، کدری و سیاهی روی دیوارهایش
مثل ابرهای قیرگون بود، قاب عکسهای کج و معوج اطراف اتاق را پوشانده بود.
به هرکدام که نگاه میکردم، حرفی برای گفتن داشتند؛ برایم خوف آور بود.
چشم که به آنها میدوختم گویی مثل هیولایی جلو میآمدند و قصد بلعیدنم را
داشتند، قدم به عقب برداشتم که به مرد قوی هیکلی برخورد کردم و باز چند قدم به جلو ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.