رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه دیوانه ی عاقل

داستان کوتاه دیوانه ی عاقل 🔸به نام کسی که سرگذشت تمام دلباختگان عاشق را جور دیگری رقم زند. اشک در حلقه ی چشمانش موج می زند، بی صدا برگونه های نازک و ترک برداشته اش می افتد. آن گاه غلت می خورد و سرازیر می شود. نفس هایش را در سینه حبس می کند و سراپا چشم می دوزد برای دل سپردن به معشوقی که اختیار ضربان های قلبش را از هستی او می داند. درست مقابل او نشسته و با حرف های دلنشینش ...

دلنوشته عشق گمشده

دلنوشته عشق گمشده در یک شب مهتابی زیر نور ماه نگاهم در نگاهت گره خورد و ناگهان دلم لرزید و چیزی درونش به صدا در آمد جوری که حتی یک نفس عمیق هم نمی توانستم بکشم، میخ نگاه گیرایت شده بودم و تو تنها کسی بودی که در آن لحظه درون قلبم نشستی. دعا کردم از کنارم رد نشوی و من تا همیشه تماشایت کنم. ناگهان آسمان ابری شد و ابرهای تیره جلوی نور درخشان ماه را گرفتند و چهره ی زیبایت در نظرم ...

داستان کوتاه بسیار زیبای عاشق تر از مجنون

داستان کوتاه عاشق تر از مجنون به قلم مریم صدر ممتاز مریم: عاشق تر از مجنون نگاه اشک بارش را به سنگ قبر مشکی سپرد و با دست نام هک شده روی سنگ را لمس کرد، گل های گلایل را روی آن قرار داد و سنگ قبر عزیزش را با اشک چشمانش آبیاری کرد. نامه ی جای گرفته میان دستان لرزانش را که محتوایش تمام هست و نیستش را به باد داده بود بالا آورد و قطره اشک پشت پلک هایش برگه را تر کرد. ذهنش به ...

دکلمه صوتی عاشقانه اشتباه از من بود

دکلمه صوتی اشتباه از من بود #اشتباه_از_من_بود به کسی دل بستم که تو دلش جایی نداشتم. به اومدن کسی دل خوش بودم که خودش رفتنی بود. مجنون کسی بودم که محبوبش نبودم. مهرم رو بی وقفه به کسی هدیه کردم که براش مهم نبود. عشقم رو خیلی ساده به پای کسی خرج کردم که خودش ولخرج ترین آدم روی زمین بود. برای رفتن کسی اشک ریختم که از اول هم موندنی نبود. اون قدر در گیر عشق اشتباهیم شده بودم که نفهمیدم باید اون قدر قوی و محکم ...

دل نوشته ی بی وقفه

دل نوشته ی بی وقفه شیرین ترین     حس یعنی این که بی وفقه عاشقانه هاشو خرجت کنه...                                                                                 مریم صدرممتاز   [caption id="attachment_14354" align="alignright" width="200"] دل نوشته ی بی وقفه[/caption]

  • 2135 روز پيش
  • دلنوشته عاشقانه
  • 1,079 بازدید
  • ارسال نظر
داستان کوتاه قلب یخی

داستان کوتاه قلب یخی قلب یخی روی نیمکت سرد و زنگ زده ی پارک نشستم دستانم از سرما یخ زده بود، بی رمق مقابل دهانم بردم و ها کردم تا کمی گرم شوند. همه چیز مانند دلم سرد است. شال گردن دست بافت قرمزم را محکم تر دور گردنم پیچیدم هنوز هم بوی تو را برایم تداعی می کند، به کودکانی که با شور و شوق بچگانه مشغول برف بازی بودند و صدای خنده ی کودکانه شان گوشم را پر کرده بود با حسرت نگاه می کنم. دوران ...

داستان کوتاه ثمره ی عشق

داستان کوتاه ثمره ی عشق ثمره ی عشق با حیرت به جواب آزمایش می نگرد، اشک های سمج جمع شده درون چشمانش دیدش را تار می کنند، با ناباوری و تردید ورقه ی جواب آزمایش را به پرستار جوان نشان می دهد و با لرزش درون صدایش می گوید: خانوم می شه یه بار دیگه چک کنی شاید اشتباهی شده؟! پرستار لبخند شیرینی تحویلش می دهد و با آرامش پاسخ می دهد: نه خانوم درسته جواب مثبته، مبارک باشه. نفهمید چگونه از آزمایشگاه بیرون آمد. همان اشک های سمج ...

داستان کوتاه سازی از نوای دل

داستان کوتاه سازی از نوای دل سازی از نوای دل مثل همیشه روی آن صخره نشسته بود و به دریا زل زده بود موهای پریشانش را به دست باد سپرده بود و باد میان موهایش پیچ و تاپ و می خورد و آن ها را به بازی می گرفت. هر روز می آمد و ساعت ها به دریا خیره می شد، بعد مثل ابر بهار می گریست و موج های دریا را لعنت می کرد. دو سالی می شد که دریا پدرش را با خود ...

  • 2220 روز پيش
  • علی غلامی
  • 730 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه بزرگ مرد کوچک

داستان کوتاه بزرگ مرد کوچک داستان کوتاه بزرگ مرد کوچک علی هراسان و ملتهب با آخرین توان می دوید، رمقی برایش باقی نمانده بود و نفس نفس می زد اما پا تند کرد تا زودتر برسد امروز هم مثل همیشه دیر کرده بود. پشت در کلاس کمی مکث کرد تا نفسی تازه کند با استرس زیر لب خدا را صدا زد و داخل شد می دانست چه چیزی در انتظارش است. نگاه معلم و بچه ها به سمتش کشیده شد، اخم های درهم معلم بیشتر گره خورد و ...

داستان کوتاه معجزه ی صبر

داستان کوتاه معجزه ی صبر داستان کوتاه معجزه ی صبر با شنیدن صدای زنگ خانه دست از کار کشید و همان طور که دستانش را با حوله پاک می کرد به طرف در رفت. دستی به لباس کهنه و مندرسش کشید و در را باز کرد. با دیدن چهره ی عصبی صاحب خانه رنگ از رویش پرید و حالش گرفته شد، لب های خشک و ترک خورده اش را با زبان تر کرد و با ترس گفت: آقای حمیدی به خدا پیدا نکردم صبح تا شب در ...

  • 2235 روز پيش
  • علی غلامی
  • 2,483 بازدید
  • یک نظر
درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
  • ستایشنميدونم چقدردیگه بایدقسمتون بدم تااین رمان رورایگان بزارید...
  • امیرعالی خوشم آمد...
  • چجوری بخونمشون؟...
  • زهرا زارع مقدمدر دل دارم سخن می اورم ان را بر زبان اما سخن کجا و خط زیبای رمان کجا ؟ ☆ واقعا ر...
  • گودزیلای همسایه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.