داستان_کوتاه
✨ زهر شیرین
? ژانر اجتماعی
✍️ بقلم فرنوش گل محمدی
داستان کوتاه زهر شیرین
همیشه معدل الف و شاگرد اول دانشکده بود،کسی نبود که ادعای عشق آتشینش رو نداشته باشه...!
دسته دسته ی دخترا که از سالن رد میشدند و میدیدنش تا اخر روز تصدق قد و بالای رعناش می رفتن. البته همه به جز من!
از دور که می اومد هزارتا سر و دست براش شکسته میشد و تصدق هایی که به وضوح شنیده میشدن وهزارو یک جور بهانه هایی که سعی در ...
? داستان_کوتاه
✨ صدبار اگر توبه شکستی باز آی
? ژانر اجتماعی
✍ بقلم عطیه شکری
چشمانش را روی هم گذاشت و سرش را به دیوار تکیه داد. در دلش غوغا به پا بود.
صدای شیون زنی جوان آرامش نداشته اش را از او سلب کرد.
چشمانش را گشود و به عامل صدا چشم دوخت.
زنی جوان در مقابل درب بزرگ و سفید رنگ ICU با
وضعی آشفته زانو زده بود و اشک می ریخت و با التماس
همسرش را صدا می کرد.
- میگن تازه سه روز از عروسیشون ...
? داستان_کوتاه
✨ چه کسی بهتر از تو
? ژانر اجتماعی
✍ بقلم عطیه شکری
داستان کوتاه چه کسی بهتر از تو
به قدم هایم سرعت بخشیدم. هوای سرد آذر ماه تا مغز استخوانم را می سوزاند.
اشک های روان بر صورتم را پس زدم و دستان یخ زده ام را میهمان جیب هایم کردم.
نور سبزی که از امامزاده ساطع می شد، عجیب گرما را به قلب یخ زده ام بخشید.
بینی ام را بالا کشیدم و پا تند کردم تا زودتر خودم را به آن منبع ...
? داستان_کوتاه
✨مامان دیگه داد نزن
? ژانر اجتماعی
✍ بقلم سعیده براز
به دروازه ی قدیمی خانه خیره شد....ترس و اضطراب به قلبش هجوم آورد....به بسته ی که دردست داشت نگاه کردوزمزمه کرد:
دیگه نترس ....امشب همه چی تموم میشه.
به داخل حیاط که پا گذاشت به یاد دوران کودکی اش افتاد اما آن اتفاق خط بطلان به روی آن خاطره ها کشید .
وارد خانه شد وازبوی نم ورطوبت ابرو درهم کشید، سالهای سال بود که دیگر کسی وارداین خانه نشده بود...فقط اوبودکه ازروی ناچاری ...
? داستان_کوتاه
✨تا مطمئن نشدی تبر نزن
? ژانر عاشقانه
✍ بقلم فاطمه زارع مقدم
سیاه پوشیده بود،به جنگل آمد...
من هم استوار بودم و تنومند!
من را انتخاب کرد...
دستی به تنه و شاخه هایم کشید، تبرش را در آورد و زد
و زد... محکم و محکم تر
به خودم میبالیدم،دیگرنمیخواستم درخت باشم ،آینده ی خوبی در انتظارم بود.
میتوانستم یک قایق باشم،شاید هم چیز بهتری....
درد ضربه هایش بیشتر می شد و من هم به امید روزهای بهترتوجهی به آن نمی کردم
اما ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، شاید ...
? داستان_کوتاه
✨فرصتی دیگر
? ژانر عاشقانه
✍ بقلم مرضیه الف
با شنیدن صدای زنگ ایفون با کرختی خودم را از تختم جدا کردم،و با کشیدن پاهای برهنه ام بر روی سرامیک های سرد خانه خودم را به ایفون رساندم، این سردی دوست داشتنی هم دیگر مرا خوشحال نمیکرد.
پستچی بود، نامه ای را برایم اورده بود، بعد از قرار گرفتن نامه در دستم، با دیدن ارم روی پاکتش سرعت بیشتری را برای باز کردنش خرج کردم.
با خواندن متن نامه لبخندی که مدت ها از ...
? دانلود داستان : توازهمه مهربانتری
? نوشته: سعیده براز انجمن رمان های عاشقانه
داستان منتخب مسابقه داستان نویسی انجمن
? قسمتی از داستان :
توازهمه مهربانتری
هواسردوتاریک بود...دراین تاریکی وسکوت هیچ صدایی به جز قدمهای خودش وشوهرش به گوش نمی رسید.
-بدش به من.
باترس عبدالله رابه سینه ی خودفشردوگفت:
-یعنی راه دیگه ای نداریم؟شایدبشه کاردیگه ای کرد؟
-توروخدازن، الان وقت دست دست کردن نیست،میزاریمش اینجاچندروزی بمونه،ببینیم اوضاع چطورمیشه؟اونجاتوروستاکنارآدمهای قحطی زده امنیت نداره ! ....
? دانلود داستان : در آستانه ویرانگی
? نوشته: رقیه نویسنده انجمن رمان های عاشقانه
? ژانر: #اجتماعی،عاشقانه
? تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۱۰
? قسمتی از داستان :
دستانم به اندازه ی یک قلوه سنگ سنگین شده بود این اولین باری بود که این حس را تجربه میکردم گام های تردیدم را بر روی سنگ فرش پیاده روها می گذاشتم راهی محل کارم بودم ولی انگار راهی سرنوشتی شوم و سیاه بعدازظهر گذشته ۲ بودم خودم هم باورم نمیشد که این من ...
? دانلود داستان : آغاز
? نوشته: رقیه نویسنده انجمن رمان های عاشقانه
? ژانر: #اجتماعی،عاشقانه
? تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۳۷
? قسمتی از داستان :
ظهر بود آفتاب خودش را توی آب حوض نشان می داد رعنا آرام روی تخته ی چوبی حیاط نشسته بود سرش را روی زانوان خود گذاشته بود همه ی وجودش از غم و درد غریبی حکایت می کرد. خوشبختی اش فقط همین یک روز پنجشنبه بود چون همه کس نبود نه سهیلا و فرزاد بودند که ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.