رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان های کوتاه بسیار زیبا و اموزنده و همینطور عاشقانه جدید خدمت شما عزیزان مباشید این داستان ها اختصاصی سایت رمانکده میباشد و تمامی این داستان ها با کاور های اختصاصی هر داستان طراحی و نوشته شده و داخل سایت قرار میگیرند.شما نیز چنانچه که داستان کوتاه دارید و میخواهید داخل سایت قرار دهید حتما با مادر ارتباط باشید . در ضمن این داستان ها از بهترین نویسنده های انجمن میباشند و حتی بعضی از این داستان در کتب و مجلات مطرح کشور به چاپ رسیده اند. سایت رمانکده در خدمت شما عزیزان هست تا لحظات خوشی را در این سایت سپری  فرمائید

داستان کوتاه دریاب

داستان کوتاه دریاب     به نام خداصلی الله علیک یا ولی العصر (عج) ادرکنینویسنده: زینب انوشاداستان کوتاه دریاب******جیغ و همهمه به قدری زیاد و سرسام آور است که برای چند ثانیه پلک هایم را دعوت به خوابیدن می‌کنم.  با برخورد چیزی به شانه ام و تیر کشیدن عضلات بدنم دوباره بر می‌گردم به دنیای تیره و تار رو به رویم.چهره آدم‌های مقابلم دوباره تراژدی‌ قصه‌ی زندگی‌ام را بهم یاد آوری می کند. می خواهم نفس عمیقی بکشم اما نفسم به سرفه های ...

داستان کوتاه آزگارد

داستان کوتاه آزگارد به نام خدابه نام خداداستان آزگاردژانر: فانتزیبه نویسندگی زینب انوشا_____از میان دو جام سیاه و سفید کدام یک بد تر است؟تکه سر اسکلت آدمیزادی که درونش چند کرم شب تاب حبس کرده ام را بالا آوردم. بر روی تخته سنگ دو جام قرار داشت. یکی سفید و آنکی سیاه!کدام یک را باید می نوشیدم؟اسکلت را پشت جام ها گذاشتم. روی جام سیاه خم شدم و مایع درونش را نگاه کردم. سرخ! به سرخی شاخ های شیاطین که مانند ...

  • 886 روز پيش
  • علی غلامی
  • 969 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه سفید به رنگ خون

داستان کوتاه سفید به رنگ خون "داستان کوتاه سفید به رنگ خون""مرضیه بختیاری"با استرس نگاهی به اطراف انداختم و با چشمانی که دو دو میزد به دستان خونی‌ام خیر شدم. با سکسکه‌ای که از ترس، گریبان گیرم شده بود به خو‌نی که روی سرامیک های براق سفید رنگ می افتاد نگاه کردم. با وحشتی که کم کم تمام جانم را در بر می گرفت دستان‌ام را به مانتوی سفید رنگم کشیدم تا هرچه زودتر از شر خون روی دستان‌ام راحت بشوم. ...

  • 908 روز پيش
  • علی غلامی
  • 2,597 بازدید
  • ۱۳ نظر
داستان کوتاه توسل به شیطان

داستان کوتاه توسل به شیطان توسل به شیطان به گل های سرخ وسفید دسته گل چنگ انداخت و گلبرگ های کنده شده را با حرص روی زمین پرتاب کرد.ــ مامان مگه من نگفتم حق ندارن بیان خاستگاری؟پوران صلاح دخترش را در ازدواج او می دید و بس، برای رام کردن دختر خشمگینش به نصیحت متوسل شد.ــ دخترم تا کی می خوای به بختت لگد بزنی؟ من خوشبختی تو رو می خوام.پونه اما نمی خواست آرام باشد. دست مشت شده اش را روی ...

  • 938 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,843 بازدید
  • ۳ نظر
داستان کوتاه گناه دلدادگی

داستان کوتاه گناه دلدادگی ←بِه‍ْ نٰام‍ِ خٰالِق‍ِ عِشقْـ→ °گناه دلدادگی° °نویسنده: فاطمه معماری ۸۴° چه میدانستم به این سادگی دل می‌دهم. مگر تقدیر را برایم بازگو کرده‌ بودند؟چه ساده دل باختم، دنیا برایم هم جهنم شد و هم بهشت.جهنمی از جنس نرسیدن، بهشتی از جنس عشق که بوی زندگی می‌داد.مثل همیشه به دفتر زندگی و خاطراتم رو آوردم. همچنان مثل همیشه برای نوشتن این خاطرات، مهر دادم و روح بخشیدم به دفتر و خودکار بی‌جان که شاهد زندگی‌ام بودند. این بار می‌خواستم خیلی کوتاه مرور ...

داستان کوتاه پروانه بی بال

داستان کوتاه پروانه بی بال نام داستان : پروانه بی بال نوع : داستان کوتاه دارای پنج قسمت نویسنده : شاپرک پروازخلاصه :این داستان پنج قسمتی کوتاه روایت گر خیلی از دختران جامعه ام است که بی رحمانه مورد اذیت و آزار آدم های روانی و بیمار قرار می گیرند اما تا وقتی خدا هست نباید از هیچ چیز نا امید شد...فایل کامل داستان رو از زیر دالنود کنیدداستان کوتاه پروانه بی بال

داستان کوتاه مغزهای زنگ زده

داستان کوتاه مغزهای زنگ زده ♡ به نام آنکه اگر حکم کند،همه محکومیم ♡ "مغزهای زنگ زده" نویسنده:مهدیس رحیمی موتور و سر کوچه پارک کردم. نباید کسی می دید وگرنه براش بد میشد . از دور دیدمش که با دو به سمتم میومد. لبخندی زدم و براش دست تکون دادم. بهم رسید و با خنده پرید بغلم. نفس نفس میزد و صداش با خنده به گوشم رسید: -دلم برات تنگ شده بود عشقم! حلقه ی دستشو از دور گردنم باز کردم و گفتم: -من بیشتر.حالا هم بیا سوار شو تا کسی ما ...

  • 963 روز پيش
  • علی غلامی
  • 2,098 بازدید
  • یک نظر
داستان حوالی اسفند ماه

داستان کوتاه حوالی اسفند ماه کلاه هودی را بیشتر روی سرش کشید تا زیر رگبار باران خیس نشود. سیگار لای انگشتش بود و فکرش هزار سو پرسه میزد. دوسال پیش؛حوالی اسفند ماه؛اولین دیدارشان در خیابان انقلاب. قبل از آن روز،به عشق در یک نگاه اعتقادی نداشت. هر که را میدید که از عشق میگوید و درد دوری،با تمسخر میگفت: -عشق کجا بود؟عشق واقعی وجود نداره! اما آن روز تمام معادلات ذهنش به هم ریخت. در یک لحظه،وقتی نگاهش در چشمان رنگ شب او گره خورد. وقتی به خودش آمد،او ...

  • 970 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,037 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه در انتطار آغوشت

داستان کوتاه در انتطار آغوشت آنالی:برخوردار از محبت مادر،نور چشم مادراین بار هم مثل همیشه از دست نفرین ها و ناسزا هایش به اتاقش پناه برد و بغضی که گریبان گیر گلویش شده بود را بلعید.به سمت آینه رفت و به خودش نگاهی انداخت به جنگل سبز رنگ چشمانش که برق اشک در آن میدرخشید و ضعیف نشانش میداد،بغضش را دوباره قورت داد و چشمانش را بست از این ضعیف بودن همیشه متنفر بود ، چشمانش را باز کرد و پوزخندی ...

  • 986 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,755 بازدید
  • ۵ نظر
داستان کوتاه فراموش‌شدگان

داستان کوتاه فراموش‌شدگان قلم: شیما حسن پور (شین.ح) (خورشید)-بیا تو!!!!نفس عمیقی کشیدم و بعد از فرو خوردن هوایی که بوی تند تنباکو در آن پیچیده شده بود، وارد اتاق بزرگ و نیمه تاریک شدم.در را به آرامی بستم و در جا ایستادم که صدایش بلند شد:-بیا جلو!!!!!با انگشتانی مشت شده در دست که سرمایش بدنم را به لرزه انداخته می انداخت، به راه افتادم و با قدم هایی کند و بی جان خود را به مقابل میز بزرگ ریاستش رساندم. سر به ...

  • 992 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,346 بازدید
  • ۴ نظر
داستان کوتاه معجزه نقاشی

داستان کوتاه معجزه نقاشی نام داستان: معجزه‌ی نقاشینویسنده:دخترزمستانی(مهنازsm)موضوع:کودکانه یکی بود یکی نبود، غیراز خدای مهربون هیچ‌کس نبود.در روزگاران قدیم دختری بود که با مادربزرگ پیر و مریضش توی جنگل های شمال زندگی می‌کرد.دختر کوچولومون اسمش نازنین بود و به نقاشی علاقه‌ی زیادی داشت. گاهی از دل می‌کشید و گاهی از طبیعت.یه روز که مشغول نقاشی بود با یه صحنه‌ی عجیب روبه رو شد.احساس کرد پری توی نقاشیش تکون خورد. قلمش رو روی میز گذاشت و به نقاشی نگاه انداخت و به فکر ...

داستان کوتاه غوغای عشق

داستان کوتاه غوغای عشق به نام خدایی که از ابتدای خلقت عشق را در سرشت ما نهادمریم فراهانی (مریسا) نام اثر : غوغای عشق۴ بهمن ماه ۱۳۹۹چشمانم را می‌گشایم ، باز هم درست مانند روزهای قبل صدای داد و فریاد پدرم مرا از خواب بیدار می‌کند.آه عمیقی می‌کشم و از جایم بلند می‌شوم.پرده های اتاق را جمع می‌کنم .روزی حیاط این عمارت درست شبیه باغ و بوستان هایی بود که همه آرزویشان را داشتند اما حال همه چیز رنگ سیاه و سفید ...

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • چرا؟ واقعا چرا انقدر همه رمانات دوست داشتنی هستن؟ اینهمه تخیل و تبحر از کجا میاد...
  • ببخشید چطوری رمان رو دانلود کنم...
  • آسیجلد دومش رو از کجا خوندی لطفاً بگو...
  • ممنونم ازتون خیلی قشنگ بود چطور میتونیم جلد دومش رو هم دانلود کنیم...
  • ۷۸۷۷زیبا بود خسته نباشید...
  • مهلاسلام میشه فصل دومشم بزاری...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.