پشت سرش بودم!
وقتی نزدیک خودم حسش میکردم دیگر قلبم نمیزد گویا ساکت میشد تا صدای نفسهایش را بشنوم.
دلم داشت پرمیکشید،
با خود گفتم کاش میشد محکم به آغوش گیرمش، آرام شوم، تا نمیرم.
دست در جیب فرو برد، موبایلش را بیرون کشید!
چقدر عاشقانه نازش را میخرید،
چقدر دوست داشتن به پایش میریخت،
چقدر من آن لحظه درد میکشیدم.
صورتم با قطراتِ داغِ چشمانم خیس شد، به یادِ زمانی که نقلِ کلام و نطقِ زبانش من بودم و حالا دیگری جایم را پرکرده اشک ریختم.
بارِ دیگر قطعاتِ شکستهی قلبم، شکست!
با دیگری بودنش همچون دستی به دورِ گلویم نمایان شده بود، هرلحظه با شدت بیشتری میفشرد
نفسم کم و کمتر میشد
پشت سرش با دیدنش داشتم جان میدادم.
نفسم به تنگ آمد و او نفهمید،
من اشک ریختم و او خندید،
من بارها مردم و او هرگز ندید.
#نیلوفر_جانعلیزاده
[disk_player id=”17894″]